رفته بودیم تو خط پاسگاه زید پاتک شدید! یه پتو زده بودند بسیجی‌ها روشون که اصلاً معلوم نبود خودشون زده باشند. نشسته بودند داشتند دعا توسل می‌خوندن. آنقدر تیر مستقیم تانک می‌اومد، این خاکریز مشبک شده بود! به خدا موقعی که تیر مستقیم می‌خورد دست و پای بچه‌ها می‌رفت هوا! آمبولانس جرأت نمی‌کرد بیاد، بسیجی نشسته بود، بعد یقه ما رو گرفته بود آقا بیا برای ما دعای توسل بخون، خوب هم بلد نبود بخونه. نیم ساعت بعد عراقی‌ها رفتن عقب. همین‌هاست خط رو نگه می‌داره. همین‌هاست بسیجی‌ها رو اون جلو نگه می‌داره. ✍️خاطره‌ای از شهید حسن باقری 🆔@Isaar_Mag