🎤👈 آیت الله حق شناس 🔷 بنده از حیث منزل ناراحت بودم. با خودم گفتم: به جای اینکه به دیگران بگویی، برو به خود خدا بگو. یک مقدار پول داشتم ولی بنا بود سی هزار تومان دیگرش هم برسد که نرسید. 🔷 لذا چلّه‌ی زیارت عاشوار گرفتم. وقتی هم که انسان زیارت عاشورا می‌خواند، نباید وسطش حرف بزند. تقریباً بیست و دوم ماه بود و من وسط لعن‌ها بودم که در را زدند، دیدم یک پیرمردی آمده است. 🔷 من تسبیح را به او نشان دادم که یعنی مشغولم و نمی‌توانم حرف بزنم. او گفت: این کیسه مال شماست. من کیسه را باز کردم و دیدم پانزده تومان درون آن است. 🔷 در دلم عرض کردم: آقاجان من سی تومان خواستم، اگر پانزده تومان دیگر هم را می‌دهید که بدهید، اگر نمی‌دهید، این پانزده تومان به درد من نمی‌خورد. 🔷 گذشت و هنوز زیارت عاشورای روز بیست و پنجم مانده بود که تمام شود، باز همان پیرمرد آمد و در زد، من وسط ذکر بودم، دوباره تسبیح را به ایشان نشان دادم. ایشان گفت: این کیسه هم برای شماست. 🔷 وقتی کیسه را شمردم، دیدم پانزده هزار تومان است. این پانزده تومان بعلاوه آن پانزده تومان، سی تومان شد. 📚مواعظ آیت‌الله حق‌شناس ج ۴ ص ۲۴۱ 🆔لینک کانال👈 https://eitaa.com/tavasolitabrizi