«سودای نارنج ها» وقتی خانم جان رفت آسمان پر از ابر بود ،ابرهای باران زا. خانه اش را کوبیدند و جایش آپارتمان ساختند،سه چهار طبقه!! بعد ازینها اخلاق باغچه عوض شد!باغچه که نه !درخت نارنج.... درخت توت مثل قبل بود و گلایه ای نداشت! اردیبهشتِ اول ،بهارهای درخت نارنج ریز شد و پاییز بجای نارنج ،نارنجک داد اندازه ی گردو! خشک و بی خاصیت.... نارنجک هایش عطر داشت و سبزی اش رفته رفته زیر نور خورشیدِ پاییز زرد می شد اما نارنج نمی شد!طفلک درخت نارنج! هر کدام از واحدها نسخه ای پیچیدند برای درخت ،طبقه اولی می گفت سیمانی ،آهکی چیزی ریخته توی خاکش ،واحد چهار می گفت آبیاری اش کم شده... دست آخر مدیر ساختمان باغبانی آورد و خاک باغچه را عوض کرد ، نهال انار زد ،یاس رازقی زد ،بوته ی شمعدانی زد! باغچه سبز و خرم شد اما پاییز دوم هم آمد و سر شاخه های درخت نارنج پر بود از نارنجک !!! درخت انگار غم سنگینی داشت ،نه با عوض شدن خاک و نه با آمدن ساکنان جدیدِ باغچه ،حالش بهتر نشد‌! پاییز سوم نهالِ انار، درخت شده بود و شاخه های یاس بلند و پربرگ!اما دیگر کسی از درخت نارنج توقعی نداشت! دیگر کسی حواسش به باغچه نبود !هر کسی پی زندگی خودش بود. زندگی وسط انبوهی از بلوک و آهن اوقات آدم را تلخ می کند!سودا را می برد بالا.آدم سودایی می رود توی خودش ،حواسش به دور و برش نیست! خانم جان خدا رحمتش کند می گفت ننه ،سودا که بالا برود برای آدم روح و روان نمی ماند.سودا توی تن آدم سر ریز کند می شود درد و مرض!آدم های سودایی پرِ غمند!اگر بدادشان نرسی از غم‌می میرند. اردیبهشتِ آخر توی حیاط، اثری از عطر بهارنارنج نبود،و کمی بعد توی پاییز ،دیگر درختِ نارنجی هم نبود! دیشب خواب خانم جان را دیدم!زیرِ روح درخت نارنج نشسته بود و داشت دنیا را نگاه می کرد !درخت انگار پیش خانم جان حالش خوب شده بود. پر از نارنج های بزرگ ،شبیه درخت های باغ دختر نارنج و ترنج...... برایم یک دسته بابونه ی وحشی آورده بود ،آن موقع ها که هنوز نرفته بود ،بساط جوشاندنی ها و دمنوش هایش براه بود ،شب های پاییز بابونه دم می کرد . می گفت بابونه درمان سردی و خشکی سوداست. پیرزن ،گل ها را داد دستم و گفت :ننه چرا اینقدر زمین کدر شده؟چرا گذاشتید درخت نارنج از سودای تنهایی و بی همزبانی دق کند!!! خانم جان داشت حرف می زد، دیگر صدایش را نمی شنیدم،بابونه ها را گرفتم جلوی بینی ام،از بوی عطرش از خواب پریدم... روی بالشم پر از پرهای بابونه بود . 🖋️طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link