« آدم و فرشته» فاصله بین زمین و آسمان در قرق فرشته ها بود، برای شستن سیاهی های شهر باران آورده بودند. او مامور بود قطره های باران را با بال هایش به زمین بیاورد،آرام آرام فرود آمد.درست وقتی که داشت قطره های باران را می ریخت روی آسمان زمین، از پشت شیشه های بخار زده ی پنجره طبقه ی پنچم برج چهارده طبقه او را شناخت، از روی چال پشت لبش! و از رُستنگاه موّاج موهایش. همانجا پشت شیشه ی اتاق معلق مانده بود،از قدیم یک دل نه، صد دل عاشقش بود. اولین بار آدم را توی بهشت دیده بود.اطراف عرش!نور بود،شبحی از نور!* تسبیح گفتن را از او یاد گرفته بود.... همانطور که محو چشم هایش بود،کنگره بالهایش را کشید روی شیشه ی باران خورده پنجره اتاق آدم و او با لبخند دستش را گذاشت روی شیشه ی بخار زده، روی بال فرشته. نگاهشان در هم گره خورد! یادش افتاد به آن روز که بال شکشته اش را کشیده بود به پَر قُنداق آدم و بال بی جانش، جان گرفته بود!* اشک روی گونه ی فرشته لغزید و آمد پایین، شیشه باران خورده مشجرتر شد. دوست داشت برای همیشه پشت پنجره اتاق آدم بماند. طیبه فرید پانویس: *اَىّ شَىْ‏ءٍ كُنْتُمْ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللّهُ عَزّوَجَلّ آدَمَ (ع)؟ قَالَ كُنّا اَشْبَاحَ نُورٍ نَدُورُ حَوْلَ عَرْشِ الرّحْمنِ فَنُعَلّمُ لِلْمَلاَئِكَةِ التّسْبِيحَ وَ التّهْلِيلَ وَ التّحْمِيدَ». از امام حسين (ع) پرسيده شد: «قبل از اين‏كه خداوند عزّوجل آدم (ع) را خلق كند، شما چه چيزى بوديد؟ فرمود: ما شبح‏هايى از نور بوديم كه بر گرد عرش خدا مى‏چرخيديم و به ملائكه درس تسبيح و توحيد و ستايش خدا را مى‏آموختيم». *مطهری، مجموعه آثار، ۱۳۵۸ش، ج۱۷