🔺 رازگشای کرونایی - 100
القصه...
دو برادر بودند که یکی از آن دو، دکان داشت و روزی هزار مشتری. او ماسک نمیزد، میان خود و مشتریانش مشمع و پارتیشن نکشیده بود، از دیگران دو متر فاصله نمیگرفت و با سایر قرتیگریهای کرونایی نیز بیگانه بود.
برادر دیگر اما بازنشسته بود و خانهنشین و گریزان از روابط اجتماعی. نه از خانه برون میرفت، نه مهمان میپذیرفت و نه در کنج خانه نیز ماسک و شیلد را برمیداشت. یعنی در قرنطینهی محض بود و دائم هم غرق در الکل و ژل و وایتکس و شوینده؛ اما سرانجام کرونا گرفت و در بیمارستان جان باخت.
او کرونامرگ شد زیرا ویروس خیالی کرونا را باور کرده بود؛ از بس که پای تلویزیون نشسته بود. یعنی به مرض «کروناهراسی» مبتلا شد؛ نه به ویروس خیالی کرونا.
آن یک برادر اما هنوز فریب نخورده و نترسیده و شرافت خود را نباخته است. او هر گاه که تصویر گرافیکی ویروس کرونا را میبیند، قهقهه میزند و میگوید؛ کدام خالیبند تا حالا این گردالوی سیخسیخکی را زیر میکروسکوپ دیده است؟
[رازگشای قبلی]
[کرونا را با «افشای حقایق» شکست دهیم]
@nonewwar
https://t.me/nonewwar