در سمت مقابل، ایگال امیر یک یهودی موعود گرا (Messianic) بود که اعتقاد داشت در عصر آخرالزمان The days of End زندگی میکند.
آن طور که از مصاحبه با خود او در زندان و نیز با نزدیکانش به دست آمده، او معتقد بود که سرزمین اسرائیل وعده مقدسی است که خداوند به ابراهیم بزرگ Patriarch Abraham داده... "عیسو (پسر بزرگ اسحاق در تورات) دشمن اسرائیل است". او به "سهگانه مقدس: ملت اسرائیل، تورات اسرائیل و سرزمین اسرائیل" باور داشت و دادن سرزمین مقدس به عربها را (طبق تورات) کفر میدانست: "من به نوادگان تو این سرزمین را، از دریای مصر تا رود بزرگ، فرات میبخشم" (کتاب پیدایش: ۱۵:۱۷).
وی یکی از الگوهای خود را باروخ گلدشتاین Baruch Goldestein معرفی کرده؛ فیزیک شناس یهودی که در شهرک Keryat Arba در نزدیکی هبرون زندگی میکرد. او که اصالتا اهل بروکلین آمریکا بود، صبح روز ۲۵ فوریه ۱۹۹۴ در ایام عید پوریم به مسجد ابراهیمی (معبد پیامبران Cave of Patriarchs) رفت و با یک اسلحه اتوماتیک با خونسردی ۲۹ فلسطینی نمازگزار را کشت و در نهایت خودش نیز کشته شد (پس از کشته شدن او، خاخام موشه لوینگر Moshe Levinger که مرشد ایگال و رهبر جنبش شهرکنشینی آنجا نیز بود اعلام کرد که اسحاق رابین مسئول کشتار انجام شده توسط گلدشتاین است). ایگال درباره او گفته "من خیلی مجذوب این موضوع شدم که چطور یک نفر این طور بیدار میشود و زندگی خود را فدا کند... او خانواده خود را ترک کرد و خودش شهید شد". کشتار در هبرون، نقطه عطفی در زندگی او بود و مدام تلاش میکرد که به "آمادگی روحی" که گلدشتاین داشته برسد.
ایگال با اینکه در مدارس مذهبی تحصیل کرده بود و از این رو میتوانست از خدمت سربازی اجتناب کند، اما در گردان سیزدهم تیپ گولانی Golani خدمت کرد (علی رغم اینکه بسیاری از خانوادههای مذهبی ترجیح می دادند فرزندانشان با یهودیان سکولار در نیامیزند). دوستانش میگویند که او در سرکوب انتفاضه فلسطین شرکت داشت و فلسطینیها را با لذت Relish میزد. او خودش را "مامور خدا Agent of God" میدانست که طبق آیه 6:23 کتاب قاضیان معتقد بود که باید به خداوند در تحقق وعده الهی کمک کرد (act with him).
مادر او گیولا Geula (به معنی رستگاری) نام داشت زیرا پدر و مادرش معتقد بودند که زمان رسیدن به وعده موعود (رستگاری یا Deliverance) نزدیک است.
ایگال امیر در مجموع چهار بار قصد ترور رابین را کرده بود اما هر بار "سیگنالی" دریافت میکرد که زمان مناسب فرا نرسیده است. ابتدا در ژانویه ۱۹۹۵ که رابین قرار بود در یک مراسم یاد واِشم (یادبود قربانیان هلوکاست) شرکت کند، بار دوم در ۲۲ آپریل ۱۹۹۵ در یک فستیوال، و بار سوم در ۱۱ سپتامبر همان سال در هرزالیا بود.
او اعتقاد داشت که بچههای اوتیسمی میتوانند پیامهایی از ماورا (از سوی خداوند) منتقل کنند پستصمیم گرفت برای آنها کار کند. او یک بار به یکی از همکلاسیهایش گفته بود که روزی از یکی از این بچهها پرسیده که آیا او به این علت با بیماری اوتیسم به دنیا آمده که والدینش احکام روز شابات را رعایت نمیکردهاند؟ و او انگشت ایگال را به سمت حرف عبری "بله" برده.
با این وجود او به طور قطع نمیدانست که خداوند چطور میخواهد توافق اسلو را خنثی کند و بارو داشت که بالاخره نشانهای دریافت خواهد کرد.
او نهایتا در تلاش چهارم به هدفش رسید. او درباره آن به بازجوهای خود گفته "مسئله، گرفتن انتقام، مجازات، خشم یا نفرین نبود بلکه مانع شدن (از روند توافق اسلو) بود. من خیلی دربارهاش فکر کردم و نهایتا نتیجه گرفتم که از پای درآوردن رابین جلوی آن روند را میگیرد" (او هیچ وقت از لفظ "قتل" برای اشاره به ترور رابین استفاده نمیکرد). وقتی از او راجع به اینکه آیا میداند چه تراژدی ای برای خانوادهاش درست کرده گفت: "تصور من این بود که در بلند مدت، خانواده من نیز نجات پیدا خواهند کرد. منظورم اینه که اگر (آن روند) ادامه مییافت خانواده من و بلکه کل کشور نیز نابود میشدند. ارزش کار من در آینده فهمیده خواهد شد" [11].