امروز، روز جهانی مسجده و این خاطره را تقدیم به نگاهتون می کنم. من و خیار و مسجد 😁 یادمه تو سن حدود ۹ سالگی با دوستام میرفتیم مسجد شهید بهشتی تو خیابان نبرد شمالی و برای بین دونماز با خودمون خیار و میوه های تابستونی میبردیم تا بخوریم😜 اولش خوب بود. کسی کارمون نداشت اما از یه روزی حاج خانمای مسجد فهمیدن ما فقط برای نماز نمیایم مسجد🤨 بلکه برنامه های دیگه ای هم داریم🙃 و دیگه غرولند شروع شد. چون ما همیشه زود مسجد می رفتیم تا صف اول نماز بشینیم و سر این موضوع چندین بار دعوا و از مسجد اخراج شدیم. اما کماکان پررو بازی درمی آوردیم و روزایی که حاج خانم چادر سبز بداخلاق نمیومد، میرفتیم صف اول صفا😇 خلاصه، جریان خیارخوری ما پیچید تو مسجد که اینا میان بازی و شیطنت، نماز نمیخونن😏 ماهم چون همه جا نیروی نفوذی داشتیم از جریانات مطلع شدیم🤔 تصمیم گرفتیم موقع خوردن خیار و میوه، بریم تو سجده تا کسی بهمون شک نکنه. مغزو دارید👻 القصه بین دونماز که حالات معنوی سراغ همه میومد، بوی خیار معنوی ما هم در میومد و خدا میدونه این تو سجده خیار خوردن چقدر لذت داشت🎃 البته که خیلی زود لو رفتیم با بوی خیار، اما حاج خانم چادر سبز وقتی اصرار ما رو دید، بیخیالمون شد و گفت راحت بخورید. فقط بزارید بعد نماز دوم. بین دو نماز بوی خیار راه نندازید، نمازگزارا با بوی خیار به پیشگاه حضرت یار می رن😁 👤کارمند کمی تا قسمتی شوخ طبع