🌷تو مملکتی که یه روزی پسر بچه‌ای توش بود به نام غلامعلی پیچک که بعدها شد فرمانده عملیات غرب کشور و طوری شهید شد که برایش دو مزار درست کردند.مامانش از بقالی سر کوچه واسش بستنی خرید. پسربچه بستنی شو تو آستینش قایم کرد آورد خونه؛ مامانش می‌گفت: وقتی رسیدیم خونه رو کرد بهم و گفت: مامان بستنیم آب شد ولی دل بچه‌های تو ڪوچه آب نشد... حالا آدمای همین مملکت بعضیامون به جایی رسیدیم که عکس خانه هاو غذاها و نوشیدنی‌ها و لحظه به لحظه‌ سفر و مهمانی و سفره یلدا و میوه ی نوبرمون رو می‌فرستیم توی اینستا و... برامون هم فرقی نمی کنه مخاطبمون داره یا نداره، گرسنه‌ است یا سیره... 💐روزهای اول پیروزی انقلاب ؛ هرکس چیزی داشت مثل طلا و پول ... برای جبهه می‌داد ، من به علی گفتم : پســرم من چیزی ندارم بدهم ، فورا گفت: من را که داری ، مرا بده... 🌷هر ای اگه یه هفته زیر آفتاب گرم جنوب بمونه حتما میگیره و تغییر میڪنه، اما هیچ تغییری نڪرده بود... کتاب فاتحان قله های عاشقی, ناصر کاوه ✍ راوی : مادر شهید خاطره ای از فرمانده عملیات غرب کشور, شهید غلامعلی پیچک ┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄