نور پیامبری چهل سال از سن مبارکش گذشت. خداوند دل او را پاک‌ترین و بهترین، دل‌ها از جهت خضوع و خشوع یافت. دیدگانش را نور دیگری داد. به امر حق‌ تعالی، درهای آسمان، گشوده شد. دسته ‌دسته فرشتگان، بر زمین نازل شدند. جبرئیل پیشاپیش آن‌ها فرود‌آمد. بازوی محمد (ص) را حرکت داد و گفت: "بخوان یا محمد (ص) !" فرمود: " چه بخوانم؟ " گفت: " اِقرَا بِاسمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ، خَلَقَ الاِنسَانَ مِن عَلَقِِ " امر خطیری بود، رسول خدا آن روز، به موقع به خانه نرفت. خدیجه در انتظار طولانی نگران شده بود. ناگهان چهره‌ای نورانی وارد خانه شد و از پرتو خورشید جمالش، خانه منور گردید. خدیجه گفت: " یا محمد (ص) این چه نوری است که در تو مشاهده می‌کنم؟ فرمود: "این نور پیامبری است. " بگو: " لا اِلهَ اِلاّ الله، مُحَمَّدََ رَسُولُ الله " خدیجه که سال‌ها انتظار چنین روزی را می‌کشید، شهادتین را گفت و به خدا و رسولش ایمان آورد. پیامبر(ص) از شدت لرز و سرما، جامه‌ای از خدیجه خواست تا خودش را در آن بپیچد و از سرما در امان باشد. ندای دیگری او را فراخواند: "یااَیُّها المُدَّثِر، قُم فَاَنذِر، وَرَبُّکَ فَکَبِّر " ای جامه به خود پیچیده، برخیز و بترسان مردم را از عذاب پروردگارت و تکبیر بگو. پیامبر (ص) از جا برخاست و انگشت در گوش خود گذاشت و فریاد برآورد: " اللهُ اَکبَر، اللهُ اَکبَر " ✍🏻 مهرنگار @tollabolkarimeh