مرحوم شیخ محمدحسین کاشف الغطاء، از نوادگان شیخ جعفر، از مادر شیخ محمد و شیخ مهدى چنین نقل مى کند: «مرحوم شیخ جعفر (در حال نماز شب) گاه با خدا مناجات مى کرد و گاه نماز مى خواند و گاه به زمین مى افتاد و گریه و زارى مى نمود. شبى از شبهاى تابستان روى پشت بام خوابیده بودم و محمد شیرخواره بود و در پهلویم مرحوم شیخ هم در گوشه دیگرى از پشت بام بود که با من حدود 15 ذراع فاصله داشت. مرحوم شیخ بیشتر شبها را بیدار بود و در ثلث آخر شب مشغول گریه و زارى مى شد و نهان و آشکارا تضرّع نموده، جسد خود را روى سطح بام مى کشیدو مکرر مى گفت: یا جعفر یا جعفر یا قلیل الحیاء یا کثیر الشّقاء و... و مى گریست.... شبى از گریه او بیدار شدم و در رختخوابم خوابیده بودم. در این حال شنیدم که با صداى ضعیف مى فرمود: کیست که برایم آب بیاورد. کیست که یک شربت آب به من بنوشاند و این کلمات را تکرار مى کرد. کوزه هاى آب لب بام بود برخاستم که به او آب بدهم که کوزه از لب بام پایین آمد و به نزد شیخ رفت و شیخ از آن نوشید و کوزه به جاى خودش برگشت.» 🆔@toobaymahabbat