فرزند آیت الله اراکی نقل میکند:
«در آخرين روز سال ۱۳۷۱ شمسى با عنايت الهى توفيق درك محضر مبارک آن مرجع فقيد دست داد. ايشان كه تمام جلساتش نور بوده و تعليم و تزكيه نفوس، در آن مجلس نيز افاضاتى فرمود، من جمله حكايتى كه ذيلاً نقل میشود: در يكى از سفرهایى كه پدرم به كربلاى معلى مشرف شده بود، مرقد مطهر امام حسين(ع) در دست تعمير قرار داشت، بدين صورت كه ضريح را از روى مرقد مطهر برداشته و مشغول تعمير بودند. پدرم مشاهده کرد كه يكى از طلاب نردبانى گذاشته و وارد سرداب مقدس شده و
مقدارى از تربت ناب از روى قبر سيد الشهداء عليه السلام برداشته و به طرف بالا بر مىگردد. مرحوم والد بدو گفته بود: آيا مىشود مقدارى از اين تربت به من مرحمت فرمایيد؟ آن طلبه پرسيده بود آيا ظرفى دارى؟ پدرم جواب داده بوده: خير. آنگاه خودش كيسه كوچكى از جيبش در آورده و مقدارى از آن تربت پاك را در آن ريخته و به پدرم اهدا کرده بود. پدرم اين تربت را به منزل خود در اراک آورده بود. اين تربت در ميان خانواده ما بسيار محترم بود. وقتى سر اين كيسه باز مىشد، بوى عطر آن در اتاق ديگر استشمام مىشد. يك وقت يكى از همسايههاى ما كه هممباحثه با من بود مبتلا به بيمارى سختى شد، به حدى كه حافظهاش را در ايام بيمارى از دست داد و مرا كه به عيادتش رفته بودم با اينكه دوست و همسايه و هممباحثه بوديم نشناخت.
پدرم به من دستور داد كه به اندازه يك نخود از آن تربت در استكان آب جوش حل کنیم و به او بخورانم. من اين كار را كردم و چند قطره از آن آب مخلوط با تربت را به زحمت در حلق او ريختم. فرداى آن روز يا دو روز ديگر دوستم از رختخواب برخاست و به كلى بيماريش رفع شد. آن استكانى كه تربت را در آن حل كرده بودم، تا مدتها هر وقت آب يا چاى در آن مىريختند بوى عطر از آن برمىخاست»
(صدرایی خویی، آیت الله اراکی یک قرن وارستگی، ۱۳۸۲، ج۱ : ۱۴).
💠
@torbatkarblA