در یکی از روستاها کشاورزی زندگی می کرد که الاغ پیری داشت؛ از بد روزگار یک روز، الاغ به درون یک چاه عمیق افتاد! کشاورز هر چه سعی کرد، نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد! تصمیم گرفت برای این که حیوان بیچاره بیشتر زجر نکشد، چاه را با خاک پر کند تا زودتر الاغ بمیرد و مرگ تدریجی او را عذاب ندهد! هر بار که با سطل روی سر الاغ خاک می ریخت، الاغ خاک ها را می تکاند و  زیر پایش می ریخت!  کشاورز همین طور بر سر الاغ خاک می ریخت و او هم خاک ها را زیر پایش می گذاشت و بالا می آمد تا این که به لب چاه رسید و از آن خارج شد ! مشکلات نیز همانند خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: یا زنده به گور شویم یا از آن ها سکویی بسازیم برای صعود! @torraanj