چیزى که حتماً مىدانم براى شما جالب است، این است که من همان وقت، معمّم بودم؛ یعنى در بین سنین ده و سیزده سالگى – من عمامه به سرم و قبا به تنم بود! قبل از آن هم همینطور. از اوایلى که به مدرسه رفتم، با قبا رفتم؛ منتها تابستانها با سرِ برهنه مىرفتم، زمستان که مىشد، مادرم عمامه به سرم مىپیچید.
مادرم خودش دختر روحانی بود و برادران روحانی هم داشت، لذا عمامه پیچیدن را خوب بلد بود؛ سرِ ما عمامه میپیچید و به مدرسه میرفتیم. البته اسباب زحمت بود که جلوِ بچهها، یکی با قبای بلند و لباس نوع دیگر باشد. طبعاً مقداری حالت انگشتنمایی و اینها بود؛ اما ما با بازی و رفاقت و شیطنت و اینطور چیزها جبران میکردیم و نمیگذاشتیم که در این زمینهها خیلی سخت بگذرد.
خاطره حضرت امام خامنه ای از دوران فشار و اختناق شدید پهلوی برای تغییر لباس که حتی به روحانیون مسن هم رحم نمی کردند ولی مادر فهمیده و مبارز ایشان از همان کودکی ایشان را به لباس روحانیت ملبس فرمودند...