🌹داستان آموزنده🌹
در حالات زید بن حارثة بن مالک انصاری آمده است که روزی حضرت رسول(ص) بعد از نماز صبح جوانی را با چهرۀ زرد و چشمانی خسته دید. از او سؤال کردند:
«کَیْفَ أَصْبَحْتَ؟»؛
«چگونه صبح کردی؟».
گفت: «أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللهِ مُوقِنَاً»؛
«در حال یقین صبح کردم».
فَعَجِبَ رَسُولُ اللهِصلیالله علیه و آله مِنْ قَوْلِهِ؛
حضرت تعجب فرمود، چون اگر انسان به مقام یقین رسیده باشد مقام بلند و مهمی است.
فرمودند: «إِنَّ لِكُلِّ شَیْءٍ حَقِیقَةً، فَمَا حَقِیقَةُ یَقِینِكَ؟».
«هر یقینی حقیقتی دارد، حقیقت یقین تو چیست؟».
گفت: كَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّی قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَحُشِرَ الْخَلائِقُ لِذَلِكَ وَأَنَا فِیهِمْ؛ وَكَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ یَتَنَعَّمُونَ فِیهَا وَیَتَعَارَفُونَ عَلَى الأَرَائِكِ مُتَّكِئِینَ؛ وَكَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ النَّارِ فِیهَا مُعَذَّبِینَ یَصْطَرِخُونَ؛ وَكَأَنِّی أَسْمَعُ الآنَ زَفِیرَ النَّارِ یَدُورُ فِی مَسَامِعِی.
«گویی میبینم که عرش الهی برای حساب خلایق مستقر گردیده، مردم برای محاسبه گردآوری شدهاند و من نیز بین آنان هستم، گویی اهل بهشت را میبینم که در آن از نعمتهای الهی برخوردارند، یکدیگر را بهخوبی میشناسند و بر تختها تکیه زدهاند، گویی اهل آتش را میبینم که در آن معذّبند و پیوسته فریاد میزنند و استغاثه میکنند و گویی هماکنون صدای وحشتزای زبانههای آتش در گوشم صدا میکند».
وقتی مطالبش را گفت حضرت فرمود:
«هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللهُ قَلْبَهُ لِلإِیمَانِ؛ ثُمَّ قَالَ: الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ»؛
«این بندهای است که خدا دلش را به نور ایمان منور گردانیده است». سپس حضرت فرمود:
«مواظب باش این حالات را حفظ کنی».
«فَقَالَ الشَّابُّ ادْعُ اللهَ لِی أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَكَ»؛
در پایان از حضرت رسول(ص) درخواست کرد که از خدا بخواهید شهادت در راه خودش را در رکاب شما روزی من کند. پیغمبر دعا کردند و در یکی از غزوات دهمین نفری بود که به شهادت رسید.[1]
.
[1]. برقی، المحاسن، ج٢، ص250 – 251؛ طبرسی، مشکاة الانوار، ص46؛ مجلسی، بحار الانوار ج ٦٧، ص ١٥٩.
🌹
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شما فرستادید 🌹