هدایت شده از با شهدا گم نمی شویم
🌹مصطفی در جبهه بی سیم چی بود . یکبار وقتی از جبهه آمد رفت بسیج برای تسویه حساب . وقتی که آمد خانه گفت الهی شکر گفتم چی شده مادر ؟ گفت در جبهه به بچه ها ۱۵۰۰ تومان عیدی دادند و من چون خط بودم به من ندادند و این جا هم ۱۵۰۰ تومان دادند و چون من نبودم باز هم به من ندادند. خدا را شکر. گفتم چرا ؟ گفت هر چی از بیت المال کمتر به انسان برسد روز قیامت حسابش راحت تر است. 🌹عجیب به امام علاقه داشت . آرزو داشت که از نزدیک امام را زیارت کند. اما قسمتش نشد. آخرین بار که آمد خانه رفت حمام . من فهمیدم که رفت برای غسل شهادت . گفت من یک ماه می روم جبهه درست یک ماه هم شد. ۲۶ بهمن رفت ، ۲۵ اسفند شهید شد. 🌹همیشه می گفت مادر دعا کن من شهید شوم . می گفتم چرا مادر بگو برایم زن بگیر . می گفت مادر من زندگی این دنیا را دوست ندارم . اگر در جنگ ایران و عراق هم شهید نشوم می روم در جنگ لبنان شرکت می کنم تا شهید شوم . 🌹می گفت فکر نکن اگر برای من زن بگیری من را از جبهه رفتن باز می داری . اگر ده تا هم بچه داشته باشم دست از جبهه نمی کشم تا شهادت نصیبم شود . من هم دستم را رو به آسمان بلند کردم و گفتم خدایا راضی ام به رضای تو . 🌹مصطفی خندید و گفت مادر خدا شهادت نامه را امضا کرد. تا به حال هم که شهید نشده بودم چون شما راضی نبودید . "طلبه شهید مصطفی عباسی مقدم" ✍راوی: مادر شهید @Sedaye_Enghelab