در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده: «من وقتی که غذایی را از ظرفی میخورم ته ظرف را با انگشت و زبانم میلیسم که هیچ باقی نماند تا آنجا که ترس آن دارم خدمتگزارم مرا حریص و آزمند بخواند، ولی این کار من به خاطر حرص و طمع نیست بلکه به خاطر ترک اسراف است».
توضیح این که: قومی از اهالی ثرثار (همان قوم سبأ) در وفور نعمت زندگی میکردند، آنها از مغز گندم نان تهیّه مینمودند (ولی به قدری اسرافکار و ناسپاس بودند که) با همان نانها محلّ مدفوع کودکانشان را پاک مینمودند، به گونهای که از انباشتن همین نانهای آلوده کوهی از نان به وجود آمده بود.
مرد صالحی در حال عبور، زنی را دید که با نان محلّ مدفوع کودکش را پاک میکند، به آن زن گفت: «وای بر شما! از خدا بترسید تا مبادا خدا بر شما غضب کند و نعمتش را از شما بگیرد».
آن زن در پاسخ به طور مسخرهآمیز و مغرورانه گفت: «برو بابا! ما را از گرسنگی میترسانی! تا هنگامی که ثرثار (آب پر برکت این سرزمین) جریان دارد، ما هیچ گونه ترسی از گرسنگی نداریم».
طولی نکشید که خداوند بر آن هوسبازان و رفاهطلبان اسرافکار غضب کرد و آب مایه حیات از آنها گرفته شد، آنها قحطیزده شدند، کار به جایی رسید که همه اندوختههای غذاییشان تمام شد و مجبور شدند که به سوی آن نانهای آلوده انباشته که مانند کوهی شده بود، هجوم ببرند و سر صف به نوبت بایستند تا از آن نان که جیرهبندی شده بود، سهم خود را برگیرند