در زندگی زمان‌های زیادی پیش می‌آید که دلت برای رهایی و آرامش و لمیدن و بی‌دغدغگی تنگ می‌شود. در زندگی زمان‌های زیادی پیش می‌آید که وسط کوهی نگرانی و اضطراب و در میانه‌ی راهی سخت و طولانی، احساس کسالت و ضعف می‌کنی و با خودت می‌گویی: می‌شد من الآن اینجا نباشم و زیر بار سنگین مشکلات، کمر خم نکنم. می‌شد الآن مثل خیلی‌ها به اندک‌های جهان، قانع شوم و بنشینم و در آرامشی نسبی، زندگی کنم. در زندگی زمان‌های زیادی پیش می‌آید که آدمی در حین نبرد، ناگهان دلش برای آرامشِ به دور از تلاش و هیاهو تنگ می‌شود، شمشیرش را غلاف می‌کند، مبهوتانه می‌نشیند و به مسیری که تا امروز آمده فکر می‌کند. در زندگی زمان‌های زیادی پیش می‌آید که تو یا جا می‌زنی، یا ادامه می‌دهی و تمام هویت و آینده‌ی تو خلاصه می‌شود در انتخابی که می‌کنی و مسیری که یا می‌روی، یا بر می‌گردی... @U_Yekzan