نزدیک اربعین که می‌شود، در دلم آشوب می‌افتد. بار اول و بار چندم هم فرقی نمی‌کند. آشوبی که در سفر اول همراهم بود، همین حالا هم رهایم نمی‌کند. ریشۀ آشوب چیست؟ بعد از چند سال هنوز هم نمی‌دانم. آیا به رفتن و نرفتن فکر می‌کنم. به این که اگر رفتم و نتوانستم زائر خوبی باشم، یا اگر نرفتم و از کاروان جا ماندم ... . نمی‌دانم. فقط می‌دانم که این آشوب تا لحظۀ پا گذاشتن در سرزمین عشق، از من جدا نمی‌شود. حسین جان! نکند خودت این آشوب را در دلم می‌اندازی تا طعم آرام گرفتن در کنار مزارت را خوب بچشم! شاید هم از معرفت اندک من است؛ با این که در حال عزیمت به مبدأ آرامش هستم، گرفتار آشوبم و دلشوره. هر چه هست، باز هم همنشینم با این آشوب و امسال هم منتظر چشیدن طعم آرامش در کنار مزار تو. ۱