🍃معنای زندگی وقتی به زندگی فکر می‌کنم می‌رسم به زندۀ حقیقی، یعنی خدا. هر چیزی در این عالم به رنگ خدا در آمده باشد زنده است و هر چیزی از رنگ خدا محروم باشد، مُرده. وقتی به خودم فکر می‌کنم می‌رسم به فکرها و احساس‌ها و کارها و حرف‌هایم. به اندازه‌ای که اینها رنگ خدا می‌گیرند احساس می‌کنم که زنده‌ام و به قدری که از رنگ خدا محروم می‌شوند حس مردن به سراغ می‌آید. خودم یاد نگرفتم روزگار به زور عمری که پشت سر گذاشتم به من فهماند که اگر به خاطر خدا نفس نکشم هیچ گاه طعم زندگی را نخواهم چشید. تو زنده‌ترین مخلوق خدا روی زمینی. هیچ کس در هیچ نفسی تو را ذره‌ای از خدا دور نمی‌بیند. چه کسی بیشتر از تو طعم زندگی را چشیده؟ هیچ کس. و من که دائم با مُردن خویش دست و پنجه نرم می‌کنم با تو چه نسبتی دارم؟ تو برای خدا به قدری خالص شده ای که اگر بخواهی کسی را از هر چه ناخالصی است پاک کنی، می توانی مرا برای زندۀ حقیقی خالص کن می خواهم مثل زندگی را بچشم. شبت بخیر معنای زندگی!