📌 آیه و سایه (سلسله داستان‌های کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی») ❇️ درس ششم: نگرانی همه جا هست غمی نیست مرا ۱ پرده اول: تردید در آستانه امتحانات سال جدید آغاز شده و اواخر سال تحصیلی است و تا ایام امتحانات اصلی، خیلی وقتی نمانده است. کمتر از چهار هفته دیگر، اولین امتحان برگزار می‌شود و باید خودم را برسانم. برخی از معلم‌ها، درس‌های آخر کتاب را سریع درس دادند که چیزی از کتابها باقی نمانده باشد؛ اما خوب که نگاه می‌کنم می‌بینم که بعضی از نکات را دقیق بلد نیستم و به مرور و تکرار نیاز دارد. البته بعضی را هم باید از ابتدا یاد بگیرم و الا امتحانات را خراب می‌کنم و نمی‌توانم رشته و مدرسه دلخواهم را انتخاب کنم. یعنی مجبورم در رشته‌ای که دوست ندارم و هم به مدرسه ضعیف بروم. از این مهمتر اینکه من هم با چند نفر از بچه‌ها توی یک رقابت خیلی شدید هستم که هرجور شده باید خودم را بالا بکشم تا با معدل خیلی بالا بتوانم در رشته و مدرسه درجه یک قبول بشوم و بعداً بتوانم از آثارش بهره‌مند شوم. نگرانی از آینده، دلهره آور است. با خودم می‌گویم که «اگر همه‌چیز خراب شود چه می‌شود؟» یاد روزها و ماه‌های اول سال می‌افتم که چقدر همه‌چیز را عادی می‌دانستم و چقدر فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی داشتم. حالا می‌فهمم که زندگی فقط یک مسیر مستقیم نیست. چرخش‌ها، توقف‌ها و حتی شکست‌ها داره و از همه نگران کننده‌تر این است که «از آینده خبر ندارم». فکر کردن به این مسئله، خیلی آزارم می‌دهد، خیلی هم فکر کردم که چه راه حلی برای جبران مافات پیدا کنم. آرمان برادر کوچکترم، از این وضعیت سوء استفاده می‌کند و با آزار و اذیت کردن، می‌خواهد حرص من را در بیاورد. مادرم که حال و روزم خبر دار شد، اصرار داشت که معلم خصوصی بگیرم. اما هرچی فکر کردم دیدم به صلاح نیست هم هزینه‌هایش برای خانواده‌ام سنگین است چون چند وقتی است که پدرم بیمار شده و نمی‌تواند سرکار برود. هم خیلی دیر شده و احتمالا نتیجه بخش نیست. پس باید راه دیگری پیدا کنم. ⏹پرده دوم: نگرانی‌های نگران کننده توی مدرسه، همه‌اش به این موضوع فکر می‌کنم. اما به کسی نگفتم تا خیال کنند که من تنبلم و درس‌ها را بلد نیستم. چون یک رقابت خیلی سنگینی بین بچه‌ها برقرار است بخصوص هر چه به آخر سال نزدیکتر شدیم این رقابت بیشتر و بیشتر شده است. بچه درس‌خوانها از بعد عید نوروز، فعالیت‌های غیر درسی را کم کرده‌اند و شبانه روز توی خانه یا کتابخانه مشغول درس خواندن هستند. به همین جهت من هم خیلی از فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی را کنار گذاشته‌ام و مشغول درس‌ها شده‌ام چون وقتم خیلی تنگ است و امکان جمع میان همه کارها توی این وقت کم را ندارم، مجبور اولویت سنجی کنم و مهمترین و سرنوشت‌سازترین کار را انتخاب کنم. زنگ تفریح روی صندلی حیاط مدرسه کنار بوته گل‌محمدی نشسته بود، هوا خیلی بهتری و ناز بود، دیشب کمی باران آمده بود و بوی خوبی توی فضا بو و به همین فکرها بودم که ناگهان سایه آمد. کنارم نشست و کیکی تعارف کرد. گفت: چند وقتیه خیلی سنگین و رنگین شدی دیگه با ما نمی‌پری؟ گفتم: سرم خیلی شلوغه، درسها خیلی زیاده، همه وقتم رو می زارم برای درسها و امتحانات آینده. سایه پوزخندی زد و خیلی حرفم رو جدی نگرفت و گفت: حالا ولش کن. چند روز آینده مسابقه والیبال مدارس شهرستانه، تو شرکت می‌کنی؟ گفتم: نه نمی‌تونم، عقب‌ماندگی درسهام خیلی زیاده. سایه: آیه دلت خوشِه‌ها، این امتحان هم مثله بقیه امتحان‌ها می گذره، حالا بیست نشی، قبول که می‌شی. گفتم: نه این یکی فرق می‌کنه، امتحان نهاییه و توی سرنوشت و ایندمون خیلی تأثیر داره، باید خیلی جدیش بگیریم. توی همین گیر و دار، نرگس و مریم هم سر رسیدند. سایه بحث مسابقه والیبال را دوباره مطرح کرد، نرگس و مریم هم همون حرف منو تکرار کردند و از سرنوشت ساز بودن این امتحانات گفتند. نرگس که بچه زرنگ کلاس بود، با ترس و نگرانی گفت: بچه‌ها، این چند درس آخر کتابها واقعا سخته و معلم خیلی زود رد شد و من نتونستم خوب همشون کنم. به نظرتون چه کار باید بکنم. حرف‌های نرگس را که شنیدم یکه خوردم چون دیدم اون هم وضعیتِ من را دارد و نگران امتحانات است‌. تا حالا نشده بود که نرگس از ضعف‌های خودش با کسب صحبت کند. خیلی خوشحال شدم، تا الان فکر می‌کردم که فقط مشکل من هست اما دیدم نه، او از من هم نگران‌تر است تا جایی که به ترس و اضطرابی تبدیل شده. نگرانی، اضطراب، دلهره، ترس، چه حالت‌های عجیبی است. اصلا چرا بعضی مثل سایه بی‌خیال هستند و برخی مثل من و نرگس، نگران هستیم؟ اما خوب که فکر می‌کنم سایه هم نگرانی‌های خاص خودش رو داره هرچند نوعش با ما فرق می‌کنه. پس همه ما آدمها، نگران می‌شویم اما آیا فقط اختصاص به انسان دارد یا بقیه موجودات زنده هم نگران می‌شوند؟ 🛑 ادامه دارد ... ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1833