وصیت ستارگان 🌷💫
قسمت #بیستم 📝 امام عقد را بدون هیچ شرطی انجام می دن، عروس خانم ها برای امام شرط نزارن. "آن طو
قسمت 📝 یادم رفته بود دارم به عقد مهدی طریقی در می آیم. به مهدی نگاه نکردم ولی او هم دست کمی از من نداشت. همهٔ هوش و حواسمان به لحظه ای بود که قرار است با امام چشم تو چشم شوم. _ عروس خانم بنده را وکیل قرار می دهی؟ سرم را بالا آوردم، تمام بدنم به لرزه افتاد. زبانم بند آمد، از پشت پردهٔ اشک با امام چشم در چشم شدم. چانه ام می لرزید. نفسم بالا نمی آمد. تا گفتم بله، انگار سیلی افتاد در جماران و دل من را برد. نصیحت‌ های پدرانهٔ امام را نشنیدم، خداحافظی کردم یا نه؟ چطور از جماران بیرون آمدیم؟ کجا رفتیم؟ شیرینی خوردم یا نخوردم؟ تمام مسیر برگشت گریه کردم، و از بینی ام آب راه افتاد.               🌷 ✨✨✨✨✨✨✨✨🌷               📝 دم در خانهٔ پدرم از مهدی پرسیدم: امام چی گفتن؟ "مهدی خندید، برگهٔ داخل جیبش را بیرون آورد، و گرفت طرفم:" با هم بسازید، اصلاح نفس کنید، به هم دروغ نگویید." دور خانه شیلنگ تخته زنان می دویدم، با شوق و ذوق از دیدار با امام می گفتم، دلم میخواست فقط از چشم های امام برای بقیه حرف بزنم. خوشحالی می کردم که تا چند روز آینده هم قرار است برویم پیش آقای خامنه ای. خواهر و خاله و مادر بزرگم دنبال سرم راه افتادند که باید ما را هم ببرید. دو سه روز بعد رفتیم نهاد ریاست جمهوری. ما را بردند داخل سالن بزرگ زیر زمین مانندی. منتظر نشستیم تا آقای خامنه ای برسند.           .                         🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ادامهٔ زندگینامه ... 📡 وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @V_setaregan