🔸بالاخره گفتم نمازم را ادامه می دهم ،هرچه خدا بخواهد همان است .سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم. 🔸ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معنا داری به من انداخت و گفت:چه میکردی؟ گفتم:عبادت میکردم. گفت :بیشتر توضیح بده.گفتم:در دین ما دستور بر این است که در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. 🔸ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت:همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کار هاست. این طور نیست؟ پاسخ دادم:آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. 🔸 با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضاءکرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت:به شما تبریک میگویم . شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلا از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم . آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دورکعت نماز شکر خواندم. @valasrgp