گام دوم: معماری ایران آینده با کنشگری فعالانه جوانان مؤمن انقلابی یا مسلخ انقلاب اسلامی با محافظه کاری پدرخواندههای خودحقپندار...
4⃣ بخش چهارم
همه یکدل شدند.. در ۱۴۰۰ ...
و دولت مردمی ایران قوی شکل گرفت...
همه امیدوار شدند که فضا برگشت و شعارهای انقلابی می شود سکۀ رایج...
امان از آن روزهای نخست...
از سهمخواهیها...
از پدرخواندهها...
از تندرویها ...
و امان از صبر و حلم و سلامت نفس حاج آقای شهید...
شهادت میدهم...
شهادت میدهم که همان روزها...
آقا محسن که در انتخابات له شده بود ...
گفتم خب... بعد؟
گفت هیچ...
هر جا وظیفه ایجاب کند...
هر جا بشود بار کشید...
یادم هست آن روزهای اول به اقتضای همراهی با آقای مخبر، زیاد به نهاد رفت و آمد می کردیم...
آدمهایی را می دیدم که تا دیروز در سواحل مازندران لمیده بودند و توییت می زدند و امروز به عنوان حامی و «ما از اولش بودیم»، آمده بودند صندلی تحویل بگیرند...
اما آقا محسن واقعاً چیزی نخواست...
گذشت و قرعه افتاد به استانداری تهران...
سیاسی ترین... پیچیده ترین... متنوع ترین... پرفراز و نشیب ترین... بی اختیار ترین... پرچالش ترین... بی سر و ته ترین... پرمدعاترین... پر جمعیت ترین ...شلوغ ترین... و ترین های دیگر... اصلاً بگویم بدترین استان کشور... 😵💫😵💫😵💫
همه صاحب همه چیز هستند و آخر سر استاندار باید پاسخگو باشد...
آقا محسن اما پای تهران ایستاد...
💢 برای اولین بار مافیای پیچیده و پر قدرت درون استانداری تهران تا فرمانداری ها تا بخشداریها شکسته شد...
یک شبکه جدید آمد پای کار استان تهران...
که بیراه نیست اگر بگویم حالا حالا ها نمیتوانند این شبکه را به هم بزنند...
چقدر؟ ... کمتر از یک سال... شبانه روز...
همه جوان... همه انقلابی...
این موضوع، دیده نشد اما ...
معجزه ای بود برای تهران...
نه ... برای کشور...
همه این بچه ها بعد از اندکی ...
در تراز استاندار میتوانستند نقش آفرینی کنند برای دولت انقلابی...
📌 این یعنی از بر کردن درس حکمرانی...
📌 یعنی یاد گرفتن ادبیات دولتمداری...
باید یاد بگیری وسط بازار تهران... که خودش یک دولت و کشور مستقل است...
چگونه با یک صنف و یک جریان حرف بزنی... برخورد کنی... دعوا کنی ... ناز بکشی...
باید یاد بگیری چگونه با اصحاب ثروت و قدرت پنجه بیندازی که نه زمینت بزنند و نه کافه به هم بریزد و نه آنها به حوائجشان برسند...
آقا محسن وسط این محیط در حال رشد کردن بود...
تا شد بازی های ناجوانمردانه و نابخردانه مجلس و گرو کشیهایی که با دولت به راه انداخت و وزیر انداختن و دست بریدن و هلهله کردن...
لامصب چه روزهایی را دارم روایت میکنم...
خودش یک رمان مجزا است...
امان از تو رئیس مجلس... امان و فغان...
عمری باشد که اینها را بنویسم برای ثبت در تاریخ... 📖
بگذریم...