در هجوم بی‌قراری‌ها و روزهایی که بی‌تو می‌گذرد؛ دلم هوای آمدنت را دارد. غربت، غریب‌ترین واژه‌ای است که می‌توان برای تو به کار برد؛ تویی که در اوج نزدیکی، دور از نگاه‌ها هستی. چگونه از این انتظار بگویم؟ انتظاری که چون شمعی در طوفان است؛ گاه روشن، گاه لرزان، اما هرگز خاموش نمی‌شود. هر روز صبح که خورشید طلوع می‌کند؛ دل‌هایمان را به امید دیدن نور تو روشن می‌کنیم. هر شب که ستاره‌ها می درخشند؛ می‌گوییم شاید فردا، شاید این جمعه، شاید این لحظه... غربت تو، غربت دل‌هایی است که به عدالت تشنه‌اند؛ غربت کودکانی که در انتظار نوازش دستی از جنس مهر تو هستند؛ غربت مظلومانی که چشم به راه آمدن منجی خود دوخته‌اند. ای خورشید پنهان! ما هنوز چشم‌انتظاریم؛ هنوز امید داریم که با آمدنت، جهان دوباره معنا بگیرد؛ عدالت جان بگیرد و قلب‌های ما آرام شود.