از آقای قاضی شنیدم که در اهواز خشکسالی شد، علما و زهاد برای استسقاء بیرون شدند ولكن اثری از باران مشاهده نشد. در آن میان کسی بود به نام مشهدی علی که کارش دنبک زنی بود، او همواره در مسیر امام جماعت شهر می نشست و به کارش مشغول بود. روزی امام جماعت او را گفت: تو که همه روزه اینجا هستی چه شود که به هنگام نماز بیایی در مسجد با نمازگزاران شریک در نماز شوی و کارت را نیز از دست ندهی؟! از آن روز به بعد این مطرب با دنبک خود می آمد و در گوشه مسجد بود، پس از شرکت در نماز به دنبال کار خود می رفت. تا آنکه در خشکسالی از امام جماعت اجازه گرفت که با هیئت همراه به استسقاء بیرون شود. روزی با دوستان به بیرون شهر رفته در کناری دورهم نشستند و لنگی بر روی دنبک انداخت که صدای بمی از آن بر می آمد و این بیت را هم آهنگ شروع به خواندن کردند: نم نم باران به میخواران خوش است رحمت حق بر گنه کاران خوش است لحظاتی گذشت و ابرها برخاستند و اهالی از باران سیراب شدند. اینجانب داستان را به حضرت آقای انصاری همدانی نقل کردم انقلاب حالی به او دست داد که یدرک ولا یوصف. کتاب المختار من‌ کشف‌ الاسرار و تذکره‌ العطار‏، سید احمد فهری زنجانی.