🔸 به انتظار بهار رسید مژده که فصل بهار می آید و گاومان به همین اعتبار می زاید هوا دوباره تر و تازه و تمیز شده کشیده خانه تکانی به آسمان، شاید هزار کارِ نکرده هنوز مانده و ما از این هجوم کثیفی گرفته‌ایم عزا چه می‌کند مگر این علم و فن و تکنولوژی لباس‌ها خودشان تا نمی شوند چرا؟ چرا اتاق خودش را نمی تکاند پس بلند شم بزنم ها! چه تنبلی ست کمد فقط برای عوض کردن دکور امروز هزار بار دعا کرده ام، نشد که نشد به فرشها نظر انداختم که برخیزند سپس اشاره به دیوار و پنجره کردم به سمت بوفه و یخچال و تخت و کابینت بلند داد زدم، مشت را گره کردم به عنکبوت سپردم برو از این خانه که ذی شعوری اقلا در این میان تو یکی به التماس به هر هشت پایش افتادم که ناگهان به سخن آمده و گفت: زکی! کجا روم؟ نمنه؟ تار من تو را سننه! ببین عیال مریضم نشسته گوشه‌ی طاق و عمر ماست تهش بیست و پنج سال فقط بیا معامله ای، کوچ کن خودت ز اتاق به فکر رفتم و گفتم که کار باید کرد نساخته ست بشر قرص کار و کپسولش به صف شدیم من و دستمال و جارو و تی و عنکبوت دمش را گذاشت بر کولش دو دور زیر و زبر کرده‌ایم منزل را که گرد و خاک نیاید به چشم مهمانم از این دو هفته‌ی آخر اگر که جان ببرم درست تا ته امسال زنده می مانم به انتظار نشستیم کل عمر و مدام برای مبل خود آغوش رایگان داریم هزار و یک صد و هشتاد و نه بهار گذشت که برده ایم ز یاد این که میهمان داریم بدین رواق زبرجد نوشته اند به گل خطاست گر بنشینی، که خانه نیست هتل اگرچه می‌دهدت جاهلیت این قرن برای ماندن با عنکبوت، صلح نوبل ✍️زهرا فرقانی 🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻 🆔بله: ble.ir/vatanz 🇮🇷 🆔ایتا: eitaa.com/vatanz_ir 🇮🇷 🆔تلگرام: t.me/vatanz_ir 🇮🇷