محمد صبوریان 🔸 مناظره کلید و ریموت چنین گفت ریموت با افتخار که دیگر دگرگونه شد روزگار منم آنکه بی زحمت و درد سر گشایم به یک دکمه هرگونه در نه مثل کلید قدیمی و پیر که هی می‌کند داخل قفل گیر کشید آهی و گفت با او کلید امان زانکه تازه به دوران رسید پریشان گستاخ یاوه سرا نه در شکل مایی نه در سطح ما دگرگونه گردد اگر روزگار مقام بلندم نگیرد غبار شدم قرن‌ها در سرای سپنج نگهبان منزل نگهبان گنج نه در کوخ مسکین نه در کاخ شاه نمی‌یافت بی من کسی هیچ راه کنون فسقلی بچه‌ی شیر خوار بخواهد بیاموزدم روزگار بدو گفت ریموت یک حرف نغز که بسیار دندان سوراخ مغز چو در سر نداری نشانی ز هوش چه بهتر که اصلاً بمانی خموش اگر بس کنی مدتی قیل و قال بیاموزمت اندکی سیگنال بفهمی کد و رمز چون است و چون سر از قفل دیگر نیاری برون مکن فخر بر کارهای کهن ندانی مگر که جناب حسن فروشست از تو همه آبرو همانا که دوره‌ت گذشته عمو ✍️ محمد صبوریان 🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻 🆔بله: ble.ir/vatanz 🇮🇷 🆔ایتا: eitaa.com/vatanz_ir 🇮🇷 🆔تلگرام: t.me/vatanz_ir 🇮🇷