محمدعلی کمالی مقدم مناظره زنبیل با پاکت خرید چو برمیگشت زنبیلی ز بازار درونش داشت قدری میوه و بار میان راه دید او پاکتی را که افتاده کناری کنج دیوار چو بود آن پاکت از جنس پلاستیک به سر می‌برد در وضعی اسفبار سر صحبت چنین وا کرد زنبیل: الا ای پاکت بس نابهنجار منم زنبیلی از عهد قدیمم همان زنبیل بس زیبا و جا دار همیشه موقع بازارِ مردم بدم همراهشان چون بند شلوار ز وقتی پای تو وا شد به بازار شدم همواره از دستت دل آزار به لطفت کار من از رونق افتاد کمر بر قتل من بستی تو انگار محیط زیست را دیگر نگویم که هر شب هست نام تو در اخبار تو هستی پاکتی یکبار مصرف که هستی بعد مصرف در چمنزار چنین داد آن دم آن پاکت جوابش: نگو ای نازنین زنبیل گلدار نگیر از کار من اینقدر ایراد نکن خوبی من را هی تو انکار تو ایراد از کجای من گرفتی؟ تو که داری به خود سوراخ بسیار ز بس در پیکرت سوراخ داری تو را بسته کسی گویا به رگبار اگر تو راست میگویی مفیدی دو لیوان آب را در خود نگهدار گمانم نسبتی با بیل داری که جا دادی درونت این همه بار دگر دوران کار تو تمام است بود دیگر تو را موزه سزاوار مگر نشنیده‌ای تو این مثل را که نو آید شود کهنه دل آزار ✍️ محمدعلی کمالی مقدم 🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻 🆔بله: ble.ir/vatanz 🇮🇷 🆔ایتا: eitaa.com/vatanz_ir 🇮🇷 🆔تلگرام: t.me/vatanz_ir 🇮🇷