بابا سلام! رفتی و ما را کتک زدند
عمه سوار یک شتر بیجهاز شد
موی مرا کشیده و سیلی به من زدند
رفتی، زبان شمر و سنان هم دراز شد
دندان من شکسته، بماند برای چه!
بابا نپرس از من و از گوشوارهام
تنها مرا نگاه کن و قصه را بخوان
از چهرهی تکیده و از گوش پارهام
تو روی نیزه بودی و من گم شدم پدر
ترسیدم از تهاجم اسبان بیمهار
بابا کشید مرد عرب معجر مرا
لرزیدم از نگاه غضبناک آن سوار
از بس که سخت بوده سفر بیتو و عمو
آزرده و ملولم و زخمی و خستهام
من هم شبیه مادرمان بعد میخ و در
دلتنگ و قدخمیده و پهلوشکستهام
سر را گذار بر سر زانوی دخترت
امشب شدهست نوبت من مادری کنم
با بوسه و نوازش و شیرینزبانیام
حالا که آمدی، ز تو من دلبری کنم
از بس زده است بوسه به رگهای سرخ تو
خون میچکد ز گونه و لبهای دخترت
دارم هزار قصه برایت از این سفر
دیگر نمیشوم به خدا دور از بَرت
✍ناهید رفیعی
◾️وطنز | بهترین شعرهای طنز ◾️
🆔بله:
ble.ir/vatanz 🇮🇷
🆔ایتا:
eitaa.com/vatanz_ir 🇮🇷
🆔تلگرام:
t.me/vatanz_ir 🇮🇷