🔸
ترس از سوسک
زنم از سوسک نیز میترسد
دخترم ریز، ریز، میخندد
هرکجا سوسکی مشاهده کرد
درب را زودِ زود میبندد
جیغهایش بنفش وآبی و زرد
طفلکی میکشد حسابی درد
بهر درمان این غم عظما
ماندهام که، دگر چه باید کرد؟
سوسک از بین درز و لای تَرَک
گاهگاهی کشد ز ترس، سَرَک
جیغ زد خانمم چو دید او را
گشت از ترس، سوسک، زَهره تَرَک
سَمّ و اِمشی گرفتهاست به دست
روبرویش به ترس و لرز نشست
سوسک تا آمده فرار کند
زن من سوسک را بداد شکست
گفت بنگر که سوسک را کشتم
کشتم او را به ضربهی مشتم
بعد با آب و اندکی صابون
رفتم و دست خویش را شستم
چشمهایش ز شوق، گریان بود
لبش از فتح خویش، خندان بود
بدنش را دقیق میدیدم
که ز وحشت هنوز لرزان بود!
#وطنز_مخاطبان
✍محمدرضا مجیدینیا
🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻
🆔بله:
ble.ir/vatanz 🇮🇷
🆔ایتا:
eitaa.com/vatanz_ir 🇮🇷
🆔تلگرام:
t.me/vatanz_ir 🇮🇷