آن‌قدر با گوشی مادرمُرده‌ام وررفت گوشی از این دنیا به حالی رقت‌آور رفت ترکاند آن را و سپس با ژست دانشمند در مورد آفات گوشی، روی منبر رفت لبخند زد، مهرش به جوش آمد، دلم سررفت دستم مگس کش بود اما او قسِر دررفت تا شیشه‌ی زر(د)چوبه را بر فرش خالی کرد با دست‌ پخشش کرد! آن را ماستمالی کرد وقتی که بدتر شد، صدای خنده‌اش برخاست گویی که مغزش حین بحران اتصالی کرد لبخند زد، مهرش به جوش آمد، دلم سررفت دستم مگس کش بود اما او قسِر دررفت با شوق پخشانده، لگوها را میان راه یک در میان جمعش نموده، تازه با اکراه رفته فرو در شست پای راستم، اما از توی دهلیز چپ قلبم درآمد، آه! لبخند زد، مهرش به جوش آمد، دلم سررفت دستم مگس کش بود اما او قسِر دررفت دنبال جوجه رنگی‌اش، همواره می‌چرخید دور لباسِ چرک‌ها، یکّاره می‌چرخید ماشین که روشن شد، خدا!! کابوس می‌دیدم؟ پیش دو چشمم، جوجه‌ی بیچاره می‌چرخید لبخند زد، مهرش به جوش آمد، دلم سررفت دستم مگس کش بود اما او قسِر دررفت ✍ فهیمه انوری 💫💫💫 🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻 🆔 بله 🇮🇷 ایتا 🇮🇷 تلگرام 🇮🇷