در پیش رو داریم طوفان زیادی
از مرد و زن انبوه پیران زیادی
باید بلیطی رو شود تا که ببینند
توی نمایشگاه، انسان زیادی
یک شب به قصد درد دل با دلبر خویش
گفتم: جوان بودیم دوران زیادی
فکری به حال پیری و فرزند باید
گفتا که بس کن مرد هذیان زیادی
با آن لب ژل خوردهاش توپید بر من
با شِرّ و ور آورد برهان زیادی
گفتم ندیدی، یک تنه بابا بزرگم
از روستایش برده بحران زیادی
او فکر لیفت ابروان خویش و هر روز
فارغ شود با ژست میزان زیادی
دیدم نخواهد شد از او آبی ولرم و
رفتم بمانم در زمستان زیادی
بیوارث و فرزند باید جان سپارم
ناکام با رویای پنهان زیادی
انگار که بهر عصای دست پیری
باید بکارم من درختان زیادی
✍️ مرضیه قاسمعلی
💫💫
🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻
🆔
بله 🇮🇷
ایتا 🇮🇷
تلگرام 🇮🇷