شوهرم یه دوست دوران دانشگاهی داشت که حتی بعد ازدواجمون باهاش در ارتباط بود چند باری از نگاهای زومش روم متوجه شدم یه چیزیش میشه... ولی خوب جرعت نداشتم به شوهرم چیزی بگم.یه شب شوهرم برای شام دعوتش کرده بود و خودش رفته بود یکم خرت و پرت از سوپر مارکتی بگیره که بعد رفتن شوهرم صدای زنگ خونه اومد،از چشمی در نگاه کردم دیدم اشکان پشت دره، درو باز کردم،اشکان اومد توو خونه،بعد حال احوال و خوش آمد گویی به آشپزخونه رفتم که یهو صدای قفل شدن در خونه رو شنیدمو بعدش اشکان وارد آشپزخونه شد،چهرش یجور بود انگار حالت طبیعی نداشت چند قدمی به سمتم اومد و...😔👇🔥 https://eitaa.com/joinchat/3434545184Cd37640be33 اعتماد بی‌جای شوهرم زندگیمو به آتش کشید🔥