کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
‌‌❀✿🍃❀✿🍃 ❀✿🍃✿ 📖بخشی از کتاب حکایت زمستان ✍ به قلم: سعید عاکف خاطرات آزاده عباس حسین مردی 🌷در سال روز ۷ تیرماه شهادت آیت الله بهشتی 1⃣حدود یک سال توفیق خدمت به آیت الله بهشتی را داشتم خصوصیات روحی آن بزرگوار مرا بسیار تحت ثاثیر قرار داد و در دوران اسارت خیلی به کارم آمد. یکی از این خصوصیات توسل همیشگی ایشان به حضرات مقدسه معصومین ( علیهم السلام) بود. ❇مثلا در طول روز زیاد می گفت: «یا فاطمه الزهرا (س) اغیثینا» ویژگی دیگه صبر و تحمل منحصر به فردش بود. به جرأت می توانم بگویم که در آن روزگار هیچ کدام از شخصیت های انقلابی به اندازه او در معرض طوفان تهمت ها قرار نگرفت ولی نه تنها یک قدم عقب نشینی نمی کرد بلکه روز به روز ثابت قدم تر می شد. 🌀هر چه از عمر انقلاب بیشتر می گذشت مشغله او بیشتر می شد و خواب و استراحتش کمتر. شب های زیادی را به خاطر دارم که ساعت یک و دو نیمه شب می خوابید و ساعت ۴ صبح بیدار می شد با تمام فداکاری و ایثاری که برای حفظ انقلاب می کرد و با تمام شجاعتی که در بر خورد با استکبار از خود نشان می داد هرگز از کسی طلب کار نمی شد و هرگز از موقعیتش برای تسویه حساب های شخصی استفاده نمی کرد. 🔰یادم هست در ایامی که ریاست دیوان عالی کشور را بر عهده داشت یک روز یکی از سران منافقین جلوی او را گرفت و در کمال پر رویی گفت: تو گمارده ای! از این حرفش به قدری عصبانی شدم که گلن گدن اسلحه را کشیدم گفتم: پدر تو در می آرم. ⚡آیت الله بهشتی با ناراحتی سر اسلحه مرا داد پایین و گفت: نه، نه، چه کار می کنی آقای حسین مردی؟شما حق همچین کاری رو نداری. بعد رو کرد به آن منافق و با آن صدای پر از هیبتش گفت:کاملا درسته ، ما گمارده اسلامیم، ولی شما گمارده آمریکا وصهیونیست هستین. 🔖آن روز شهید بهشتی دوباره هم به من تذکر داد و ازم خواست که سعه صدر داشته باشم حتی تهدیدم کرد که اگر یکبار دیگر بخواهم به این زودی از کوره در بروم ، دیگر نمی گزارد پیشش بمانم. 💗اما من که نسبت به این سید بزرگوار تعصب خاصی داشتم نمی توانستم به این جور اهانت ها بی تفاوت باشم. چند روز بعد آن منافق را جلوی دانشگاه شریف دیدم آنجا هم با چند نفر معرکه گرفته بود و این بار داشت به حضرت امام توهین می کرد. 📌رفتم جلو با سرنیزه درسی به او دادم که تا آخر عمرش فراموشش نشود. وقتی به گوش آیت الله بهشتی رسید خیلی ناراحت شدند طوری که چیزی نمانده بود که توفیق بودن در کنارش را از دست بدهم. البته خودم هم نمی توانستم آن وضع را تحمل کنم حاضر بودم بیایند هزار و یک بد و بیراه به من بگویند ولی از گل بالاتر به ایشان نگویند.