خلاصه وقتی اومد گفتم با ماشین حاج آقا آمدی گفت نه صاعب اسم دوستش بود که در جریان تمام کارای این بود اومدم وقتی چمدون رو باز کرد هدیه های منو بده دیدم چمدون قاطی شده انگار یه چیزایی از روش برداشته شده باشه و به هم خورده باشه فهمیدم چخبره احتمالا کادو برای کسی خریده داده ب صاعب ببره بعدا براش بیاره یک مدت گذشت و شب عید بود و میخواستم فرش ها رو بدم قالیشویی ،قالیشوبی ساعت ۷صبح‌اومد فرش ها رو ببره تا بلند شدم دیدم گوشی امیر پیام‌ اومد آروم از پاتختی گوشی رو برداشتم دیدم بله فاطمه هستش نوشته نفسم بیدار شدی اس بده خیلی عصبی شدم اما خودمو نگه داشتم قالیشویی اومد و فرش ها رو برد تا برگشتم داخل اتاق دیدم بیدار شده و پیام ها رو پاک کرده وقتی بهش گفتم خودم دیدم بهت پیام داده بود گفت توهم زدی همش به من شک داری ،دیگه دارم خسته میشم و کلی از این حرفا و منو مقصر کرد ک دارم بهش گیر میدم آنقدر با اعتماد به نفس صحبت میکرد داشت خودمم باورم میشد که اشتباه دیدم ،چند روز بعد مادرم سفره صلوات داشت اونجا گفتم خدایا کمکم کن بسه دیگه منم آدمم خسته شدم چقدر استرس و اضطراب و دزد و پلیس بازی آنقدر اضطراب داشتم که دچار سر درد خیلی عجیب شدم که دکتر برام ام‌ار ای نوشت از رگهای سر اما چون چیزی معلوم نشد گفت باید از رگهای مغز ام ار ای کنیم شاید خون لخته شده باشه این سردرد ها رو داری مشکوک بود اما امیر عین خیالش هم نبود و وقتی طلاق گرفتم سر درد هام هم خوب شد ، امیر سیاست خوبی داشت جلو همه آنقدر عالی بود که کسی حتی فکر اینکه خیانت بکنه هم نمیکردن به همه هم می‌گفت من عاشق و دیوانه فرناز هستم بدون اون نمیتونم زندگی کنم آره دیگه احمق تر از من از کجا پیدا میکرد خلاصه شب که اومدم از خونه مادرم یه پیام از طرف امیر اومد که من نمیتونم اینجوری ادامه بدم تو میری یا من برم البته این پیام رو پاک کرده بود اما گوشی من پیام میموند رو نوار بالا ،بعد که برنامه رو باز کردم دیدم پاک کرده منم بهش پیام دادم بیا وسایلت رو جمع کن از اینجا برو ،چند روز قبلش هم با هم رفته بودیم مشاوره بعد اینکه جریان رو به مشاوره گفتیم و هر دوتا صحبت کردیم روانشناس بهش گفت ببینید آقای فلانی فقط۵درصد خانم ها مثل خانم شما آنقدر مهربونم و ساکت هستن ۹۵درصد یه همچین جریانی باشه میزنن همه چیزو خورد میکنن و دعوا و دادو بیداد میکنن این خانم به خاطر اصالتش آنقدر خوبه الان قدرش رو نمیدونی وقتی از دست بدی میفهمی که اونم دیره ،اونشب امیر آمد و وسایلش رو برداشت و برای همیشه با چشمای گریون از خونه رفت ،دوشب بعد پدرش و برادرش اومدن خونه من گفتن ما از تو هیچ بدی ندیدیم تو عروس خیلی خوبی بودی برادرش گریه کرد و حسین رو بغل کرد گفت میشه به خاطر حسین ببخشی حتی پدرش هم گریه کرد تعجب کرده بودم چون پدرش خیلی آدم مغروری بود و حتی جواب سلام عروس ها رو با سر میداد فقط با من جور بود مثل دخترش واقعا بودم براش همینم باعث حسادت جاری ها میشد میگفتن بابا تو رو خیلی دوست داره خونه تو زیاد میاد مهمونی ، اما دیگه تحمل من تموم شده بود و نمیتونستم ادامه بدم ، به همین خاطر رفتیم دادخواست طلاق توافقی دادیم و قاضی وقتی ازش در مورد علت طلاق پرسید گفت این خانم عالی و هیچ ایرادی ندارد و همه ایراد ها از منه و نمی‌خوام گذشته رو هم بزنم قاضی هم بهش گفت باید هر روز هم می‌زدی که به اینجا نرسی نامه رو از قاضی گرفتیم و رفتیم محضر داخل محضر امیر گریه کرد التماس کرد طلاق نگیر گفت من عاشقتم این عشق چی میشه حسین چی میشه گفتم حسین رو خودم بزرگ میکنم تو لیاقت حسین رو نداری شناسنامه ها رو برداشت رفت بیرون گفت طلاق نمیدم رفتم بیرون گریه کردم التماس کردم بیا طلاق بده من خسته شدم چهار ساله زندگی ندارم دیگه حسین کلاس سوم بود گفتم تو برو اصلاح شو اگه واقعا هنوزم منو خواستی بیا منو بدست بیار خلاصه کوتاه اومد و با گریه طلاق گرفتیم کلی تو محضر گریه کرد ،عاقد می‌گفت خانم این آقا آنقدر گریه می‌کنه شما هم کوتاه بیا یه فرصت بده گفتم شما کارتو بکن لطفا من فرصت دادم اما متاسفانه درست نشد ما طلاق گرفتیم و از محضر اومدیم بیرون خداحافظی کردیم و هر کی با ماشین خودش رفت. دارد 🌾🌺🌾آیدی من برای دریافت پیام هاتون 👇 @mahi_882 🌾🌺🌾لینک کانال برای معرفی کانال به دوستانتون 👇 https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69 🌾🌺🍃🍃🍃🍃🍃🍃