کل راه گریه کردیم هر دوتا، با ماشینش پشت ماشین من میومد و به من نگاه میکرد اون همه عشق و خاطر خواهی چی شد پس چرا نزاشتی به زندگی و دانشگاهم برسم چرا گفتی خوشبختت میکنم و هزار چرا دیگه اما بعد طلاق به آرامشی رسیدم که گفتنی نیست چون با وجدان آروم طلاق گرفتم مطمعن بودم که هر کاری از دستم بر میومد انجام دادم که این زندگی حفظ بشه اما نشده حسین هم با خودم زندگی میکرد زندگی آرومی رو با پسرم شروع کردم دیگه از دعواهای هر شب خبری نبود از استرسها و دلشوره ها خبری نبود آرامش مطلق بعد چهار سال سخت منو امیر ده سال زندگی کرده بودیم باهم اما چهار سال آخرش واقعا عذاب آور بود ،درسته تو دوران مطلقه بودن حرف فامیل یک طرف نگاه های مردم یک طرف سخت بود اما خودمو پسرم خیلی آرامش داشتیم چند تا مسافرت عالی با پسرم رفتم کیش و جلفا و چند بار با هواپیما خودم تنها یک روزه رفتم مشهد هر وقت از مردم و حرفا و نگاه هاشون خسته میشدم یه بلیط مشهد میگرفتم ومیرفتم با امام رضا درد دل میکردم ، صبح میرفتم غروب تهران بودم، حسین هر چی اراده میکرد براش فراهم میکردم در کل خودمون خیلی عالی زندگی میکردیم خونه و ماشین داشتم و هر ماه هم سود پولمو از بانک میگرفتم و به هیچ کس احتیاجی نداشتیم اما امیر ،سیگاری شده بود و مواد مصرف میکرد ،امیر یه خونه رو به روی خونه من گرفته بود وبعد طلاق یک هفته تمام به خونه من نگاه میکرده اینو دوستش به خانومش میگفت اونم به من میگفت ، با همون فاطمه سه ماه بعد طلاقمون ازدواج کرد بدون خانوادش پدر و مادر و خانواده امیر دختره رو قبول نکردن اونا منو خیلی دوست داشتن و هنوز با من در ارتباط بودن حتی خواهرش هنوزم با من در ارتباط هستش روزای اول طلاقم از همه جا بلاکشون کردم اما خواهرش زنگ زد بهم گفت من دیگه خواهر شوهرت نیستم به عنوان یه دوست بزار کنارت باشم مثل یه خواهر و همیشه هم مثل یه خواهر دلسوز کنارم بود میگفت تو خیلی خوب بودی برادر من لیاقت نداشت این زن و زندگی رو حتی مخالف طلاق من نبود گفت منم یک زنم میدونم کارای برادرم قابل بخشش نبوده تو خانومی کردی تا الان هم موندی اما این باید ادب بشه بدونه تو همیشه با بدیهاش کنار نمیای ،دختره معتاد به شیشش کرد امیر رو ،امیری که اهل باشگاه بود اگر کسی سیگار میکشید حالش بد میشد از بوی سیگار و مواد متنفر بود خودش حالا یه معتاد شیشه ای شده بود ...باباش چند بار بردش کمپ که ترک کنه اما هر بار که میومد زنش دوباره معتادش میکرد یکبار باباش بهم زنگ زد گفت امیر تو کمپ گفته میخواد تو رو ببینه با باباش به طرف کمپ رفتیم تو راه باباش گفت بیا من فاطمه رو طلاق میدیم بیا باهاش زندگی کن هیچکس نمیتونه امیر رو آروم کنه بغیر خودت، منم یه واحد به نامت میزنم برای پشتوانه اما من قبول نکردم چندین بار فرصت داده بودم دیگه نمیشد وقتی رسیدیم کمپ رفتیم دفتر کمپ ،امیر از در اومد داخل من تعجب کردم امیر چرا اینجوری شده بود واقعا چوب استخون بود موهاش هم تراشیده بودن فکر کنم ۶۰ کیلو شده بود اومد تو و از اونا خواست براش گیتارش رو بیارن امیر قبلاً گیتار برام میزد آوردن شروع کرد به گیتارزدن و با گریه آهنگ رضا صادقی رو برام خوند
🌾🌺🌾آیدی من برای دریافت پیام هاتون
👇
@mahi_882
🌾🌺🌾لینک کانال برای معرفی کانال به دوستانتون
👇
https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69
🌾🌺🍃🍃🍃🍃🍃🍃