بر بلندای یک صبح آدینه! ای صاحبِ زمان ما! یا صاحب‌الزّمان! قصه‌ی شوق، محال است به تقرير آيد! كسي چه مي‌داند راز رسيدن در دل يك مشتاق كه مهجور مانده است چيست؟ كسي چه مي‌داند جز دل روشن شما؟! ما از رفتن، تمنّاي رسيدن داريم! و كوي بقیه‌ی خداوند، زير پلك يك ندبه، روي آواز يك سجاده، و بر بلنداي شكفتن يك صبح آدينه، مخفی مانده است! از رو به روي خانه‌ی كعبه، صدايمان زده‌ايد كه: من گنجينه‌ی خدايم! اوج آرزوهاي ديرينه! با سيرتي شبيه محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم، با شوري به وسعت دلتنگي ... و با جشني از جنس خوش‌بختي! کسی چه می‌داند! شاید فردا، همان روز باشد!