💠🌸🍃🌺🍃🌸💠‏ ‏💠 (بریده‌ای از خاطرات حضرت آقا از جبهه از ماه‌های آغازین جنگ:) 🔸 بچه‌های ما در سوسنگرد، خب راه رفت‌وآمد که نداشتند، آذوقه هم به آنها نرسیده بود. یک روز تلفنی به ما خبر دادند ـ تلفن خوشبختانه وصل بود بین سوسنگرد و اهواز ـ که ما اینجا آذوقه هیچ‌چیز نداریم؛ اما سوپرمارکت‌های خود شهر که برای مردم است و مردم درِ آن را بسته‌اند و رفته‌اند، چیزهایی دارد. بعضی‌ها می‌گویند که از اینها برویم استفاده کنیم، از گرسنگی نجات پیدا کنیم؛ لکن ما حاضر نیستیم، می‌گوییم که برای مردم است و راضی نیستند. 🔹من دیدم واقعاً اینها فرشته‌اند، اصلاً بشر نمی‌شود به اینها گفت. 🔸سوپرمارکتی که صاحبش گذاشته از شهر فرار کرده، الان هم اگر بفهمد که این مثلاً جناب سروانِ نیروی هوایی، که دارد می‌کند از شهرش و از خانه‌اش، می‌خواهد از آن استفاده کند، با کمال میل حاضر است برود خودش در سینی هم بگذارد، جلویشان بگذارد. 🔹و این جوان‌های به این خوبی و این جوان‌های و ، واقعاً حاضر نبودند از این استفاده کنند؛ از ما اجازه خواستند. ۱۳۶۳/۶/۲۸ ☀️(مدظله‌العالی) —————————‏ ‏‏🇮🇷مجموعه‌ی فرهنگی سنگر🇮🇷 ‏🇮🇷سنگر جنگ نرم🇮🇷 ‏🇮🇷سنگر سردار دلها🇮🇷