💠🔸🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠
💢 مقتل حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام 💢
🔷 کشته شدن ازرق شامی ملعون به دست شاهزاده حضرت قاسم علیه السلام
مرحوم شیخ طریحی در منتخب مینویسد:
از کشتن چهار پسر ازرق سستی در بازوی قاسم و ضعف در نیروی او پیدا شده بود و علاوه بر آن تشنگی و گرسنگی او را بیتاب قصد برگشتن به خیمه را نمود که ناگاه ازرق سر راه بر قاسم گرفت و چون پلنگی زخم آلود« فَهَمَّ بِالرُّجُوعِ اِلَی الْخیم.ِ »
نموده بود براو بانگ زد که ای بی رحم و بی انصاف چهار پسر مرا کشتی که در عراق بلکه در تمام آفاق عدیل و نظیر نداشتند اکنون کجا می روی؟
قاسم برگشت کوهی را دید که بر کوهی نشسته غرق در دریای اسلحه و آلات حرب، آن نتیجه شجاعت اصلًا خوف در دل پیدانکرده فرمود:
ای شقی پسرانت درب جهنّم منتظر تو هستند هم اکنون تو را هم به ایشان میرسانم.
مرحوم ملّا حسین کاشفی در روضه مینویسد:
چون امام حسین دید که ازرق ملعون در برابر قاسم درآمد بر وی بترسید زیرا ازرق در آفاق مشهور به شجاعت و معروف به سبالت بود پس امام دست نیاز برداشت و جهت نصرت و پیروزی شاهزاده دعاء نمودند از طرف دیگر مخدّرات حرم جملگی مضطرب وگریان از حق تعالی فتح و نصرت شاهزاده را خواستار گشتند. خلاصه کلام آنکه درخیام امام علیه السلام زلزله ودرمضمار وصحنه نبرد صدای هلهله بلندبودصفوف لشکر تمام گردنهاکشیده و چشمهادوخته که ببینندازاین دومبارزکدام غالب و ظافرمیگردند.
باری ازرق دست به نیزه برد و بر قاسم حمله کرد، شاهزاده نیز نیزه بکار برد و بینشان دوازده طعن ردّ و بدل شد ازرق در غضب شد نیزه را به شکم اسب قاسم زد اسب از پای درآمد و قاسم پیاده ماند امام علیه السلام که چنین دید به نوشته کاشفی به محمّد انس امر فرمود که اسب یدکی به قاسم برساند و به گفته مرحوم صدر قزوینی به وزیر خویش جناب عبّاس بن علی علیهما السلام اسب پیل پیکری داد تا به قاسم برساند، رخسار قاسم از محبّت عمو مانند گل شکفته شد. رکاب را بوسید و بر مرکب سوار گردید وشمشیر را کشید و رو به ازرق آورد چشم ازرق که بر شمشیر پسرش افتاد گفت:
ای جوان این شمشیر پسر من است بی مروّت آن را هزار دینار خریده ام در دست تو چه میکند؟
قاسم علیه السلام فرمود:
میخواهم شربتی از شیرینی این شمشیر به تو بچشانم و تو را به فرزندانت ملحق کنم، ای ازرق روا باشد که تو خود را از جمله شجاعان عالم بدانی و تنگ مرکب را نکشیده آهنگ جنگ می نمایی؟!
ازرق خم شد که تنگ را ببیند قاسم چنان شمشیر بر کمرش نواخت که همچو خیارتر به دو نیم شد و هر نیمه اش از طرفی روی زمین افتاد قاسم دید اسب ازرق بی صاحب مانده می خواهد فرار کند فی الفور خود را بر مرکب رسانید جست بر مرکب ازرق واسب خاصه عمو را یدک ساخت به در خیمه ها تاخت تا به نزد عمو رسید عرض کرد:
عمو جان العطش العطش اگر یک شربت آب بیاشامم دمار از این لشکر برمی آورم ( ۱۳)
حضرت قاسم علیه السلام را در بر گرفت انگشتر خود را به دهان قاسم نهاد به گفته صدر قزوینی چشمه آب خوشگواری ظاهر شد.قاسم سیراب گشت حاصل آنکه امام علیه السلام حضرت قاسم علیه السلام را خیلی نوازش نمود.
قاسم پس از سیراب شدن و پس از اذن از امام علیه السلام روی به خیمه ا ی آورد که مادرش در آن بودند، مادر استقبال کرده و فرمود:
نور دیده شیر من بر تو حلال باشد سپس صورتش را بوسید، قاسم وارد خیمه شد باری شاهزاده مادر را که بی تابی می کرد آرام نمود و سپس عزم رفتن کرد.
مرحوم ملّا حسین کاشفی در روضه الشّهداء می نویسد:
شاهزاده از خیمه بیرون آمد و بر اسب شهادت نشست و روی به صراط آخرت نهاد همین که وارد معرکه شد لشکر به صدا درآمدند که کشنده ازرق شامی برگشت صدای طبل بلند و آواز کوس، گوش سپهر آبنوس را کر کرد.امّا قاسم به میدان آمد چشمش بر رایت ابن زیاد افتاد که بالای سر عمر بن سعد بد اختر افراشته بودند. ثمّ جعل همّته علی حامل اللّواء و اراد قتله. شاهزاده همّتش را به جانب حامل رایت معطوف داشت و به قصد کشتن او بدان طرف تاخت و روی به قلب لشکرکرد خود را زد بر صف اوّل و آن صف را شکست سپس به صف دوّم زد آن را نیز شکست پس از آن به صف سوّم رساند و آنرا نیز از هم درید آن گاه به صف چهارم و پنجم زد ( ۱۴)
مرحوم صدر قزوینی در حدائق الانس می نویسد:
قاسم به هر صف که روی می آورد، صف بسته باز می شد و راه میدادند که قاسم بیاید همین که وارد صف دیگر می شد صف بسته می گشت تا آنکه قاسم خود را میان انبوه دشمن دید و به علمدار هم نرسید. کوفی و شامی اطراف شاهزاده را گرفتند از هر طرف می رسیدند حربه به بدن آن نوجوان می زدند طاقت از دست قاسم بیرون رفت دیدند نه حال جنگ دارد و نه راه برگشتن و صدای او هم به در خیام حرم نمی رسد.
در روضه الشّهداء مینویسد:
پیادگان سر راه بر وی گرفتند همین که به حرب ایشان مشغول شد سواران به گرد وی درآمدند و تیر و نیزه و گرز و شمشیر حواله وی کردند. قاسم در دریای حرب غوطه خورده قریب سی پیاده