شد امام ِ آخرین و دل برایش بیقرار سامرا شد ریسه بندان! از یمین تا به یسار جان فدایِ آن عبا که تار و پودش حیدری‌ست بر تنش زیبا نشسته؛ با کمال و با وقار حک شده با دستِ حق بر تیغۂ شمشیر او لا فتی إلا علی (ع) لاسیف إلا ذوالفقار می‌برَد تاج ولایت‌عهدی‌اش را جبرئیل می‌شود «طاووس أهل الجنّه» صاحب اختیار دل بیا رخت سفیدت را به تن کن! آمده عید بیعت با ولیِ عصر(عج)، عیدِ انتظار حضرت زهرا (س) برایش خوانده حمد و إن یکاد آرزویش هست، باشد یاورانش بی‌شمار تا بگیرد از تمام دشمنانِ مرتضی (ع) انتقامی سخت را با ضربه‌هایی ناگوار کاش برگردد به زودی با ظهوری غرقِ نور در حضورش به! چه حالی دارد این جشن و سرور