♥️✨♥️ ♥️ چشمهام گرد شد-بی ادب ریز خندید – خودتی صدای یاالله یا الله گفتن که بلند شد من و عطیه دست از حرف زدن کشیدیم و فهمیدیم از جلسه ختم سوم و سخنرانی هیچی نفهمیدیم ! بالشت امیرسام رو زیر سرش مرتب کردم ...عجب خواب سنگینی داشت این بچه ..چون همه بعد از جلسه می رفتن سرخاک من مجبور شدم برگردم خونه به خاطر امیر سام و اون هم همینطور خواب بود! موقع بیرون اومدن از حسینیه فقط از دور امیرعلی رو دیده بودم که صورتش حسابی گرفته بود و من چه قدر دلم می خواست برم نزدیک و بغلش کنم ویک ببخشید غلیظ بگم برای تموم کردن این قهری که حسابی به جای نیروی دافعه نیروی جاذبه و دلتنگی ام رو بیشتر کرده بود ! به صفحه گوشیم نگاهی انداختم و اسم امیرعلی رو لمس کردم و با اولین صدای بوق قلبم بی تاب شد ودلتنگ برای شنیدن صداش ! بغض کردم...دفعه دوم بود که جواب نمی داد یعنی هنوزم قهر بود؟ کنار امیرسام به پهلو دراز کشیدم و ساق دستم شد بالشتم ...روی گونه امیرسام و نوازش کردم غرق خواب بود! باخودم ولی جوری که انگار امیر سام مخاطبم باشه زمزمه کردم-یعنی هنوز عموت باهام قهره ؟ دلم تنگه براش امیرسام! امیر سام توی خواب لبخندی زد که لبخند محوی هم روی صورت من نشوند و من باز زمزمه کردم- وروجک دلتنگی من خنده داره آخه؟؟ اون قدر به صورت امیر سام زل زدم که خوابم برد ...دستم خواب رفته بودو گز گز می کرد ولی قبل اینکه خودم تکونی بخورم دستی آروم سرم و بلند کردو بعد با ملایمت گذاشت روی بالشت ...تا خواستم چشمهام رو باز کنم و از مامان تشکر ,روی پلکم آروم بوسیده شد و قلب من هری ریخت و تازه متوجه عطر امیرعلی شدم که همه اطرافم و پر کرده بود! پ.ن:امیرعلی اومده؟! ♥️✨♥️