[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
رمان:جانانم تویی❤️ پارت:16 کلافه گوشیم و در آوردم و شماره ی شبنم و گرفتم که بعد از چند تا بوق جواب
رمان:جانانم تویی❤️ پارت:17 سریع براش تایپ کردم -بله ممنونم خدمت میرسم اینو نوشتم و گوشی و خاموش کردم و سرم و گذاشتم روی بالشم و زود خوابم برد به خاطر اینکه دیشب زیاد نخوابیده بودم و صبحم زود بلند شدم. با صدای گوشیم از خواب بلند شدم با سردرد شدید گوشی مو خاموش کردم و رفتم و توی آشپز خونه دنبال قرص میگشتم، قرص و پیدا کردم با یک لیوان آب خوردمو سرم و گذاشتم روی مبل تا کمی آروم بشه انقدر سرم میسوخت که نفهمیدم کی دوباره خوابم برد که با صدای سهیل بلند شدم -خوبی؟ با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم -آره -از قیافت معلومه چیکارته؟ -سرم درد میکنه حالم اصلا خوب نیست -میخوای پاشو بریم دکتر -نه نمیخواد خوب میشم از جام پاشدم و دوباره رفتم توی اتاق و خوابیدم. دو روز کامل حالم حسابی خراب بود و فقط گوشه ی خونه افتاده بودم و قرار بود فردا هم برم شرکت و خدا خدا میکردم تا فردا خوب بشم، توی این دو روز طلبکارا هی میومدن و پولشون و میخواستن و باید زود این کارو شروع میکردم. صبح با صدای ساعت که کوک کرده بودم بیدار شدم و سریع حاضر شدم و با یک اتوبوس خودمو به شرکت رسوندم و صدامو صاف کردم و رفتم داخل که همون اول کار کامران و دیدم نیم نگاهی به من انداخت و منتظر بود سلامی بهش بکنم اما دیگه عمرا چیزی بهش بگم پسره ی بی ادب و پرو، کارن اومد و تا منو دید گفت -به سلام خوش اومدین -سلام خیلی ممنونم کامران:خانوم شروع کنید کارتونو وقت نداریم حالا برای احوال پرسی وقت زیاده بعد هم رو به کارن کرد و گفت -بریم جلسه داریم هردو رفتن و من موندم تنها، اونروز خداروشکر یکم سبک تر شده بودم و میتونستم به کارا برسم، انقدر اعصابم از دست خودم خورد بود که میخواستم سرم و بکوبونم تو دیوار،آخه من الان باید چجوری با این پسره راه بیام مثلا براش چای ببرم با مهربونی صحبت کنم چیکار کنم؟ از حرفای خودم چندشم شد من برای سهیل اینکارارو نمیکنم چه برسه به این، ولی مجبور بودم چیکار میکردم خب؟ با صدای در به خودم اومدم و دیدم کامران اومد داخل و بدون هیچ سلامی گفت -کسی زنگ نزد؟ جاش بود بزنم توی دهنش اما با مهربونی گفتم -خیر آقای سرابی سری تکون داد و رفت داخل اتاقش، رفتم آشپز خونه ی اونجا و یک چای ریختم و سعی کردم کنترل اعصابمو داشته باشم آروم در زدم و رفتم داخل اتاق.... جانانم تویی لایک فراموش نشه❤️😉 نویسنده:m.s