[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part107 عاشقی زودگذر با حس این که صورتم خیس شد و چشمام رو باز کردم.... انگار ت
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 عاشقی زودگذر بلند شدم و لبلس پوشیدم... یه شلوار مشکی و تیرشت مشکی پوشیدم و توی اون گرما مانتو مخمل آبی نفتی ام رو پوشیدم و دکمه هاش رو نبستم.... با یه شال مشکی حریر... رفتم بیرون و با همه خدافظی کردیم و راه افتادیم.... گوشیم رو روشن کردنم که دیدم مامان یک‌عالمه زنگ زده... حوصله حرف زدن نداشتم برا همین زنگ نزدم... رفتم‌تو موسیقی ها که دستم خورد رو یه آهنگ که پلی شد.... درسته بازی خوبه ولی نه قلب یکی من تو رو آرزو کردم خدا دادت به اون یکی همه میگن تو با عشقت بی رحمی من درد دارم اصلا شما نمیفهمی درسته بهشت خوبه ولی جهنم آشناس.... حمید=کیانا قطعش کن این آهنگا چیه اخه....حالت به اندازه کافی بد هست دیگه بدترش نکن.... +این آهنگه مال اون موقعه اس که‌.... حمید تقریبا داد زد و گفت=کیانا هزار باز گفتمممم دیگه در مورد اون موقعه ها حرف نزنننن چرا نمیگیری تووووو هاااا با بغض گفتم=ببخشید حواسم نبود جوابم رو نداد که گفتم=حمید ناراحت نشو دیگه اصلا دیگه من هیچی نمیگم بازم جواب نداد که دوباره گفتم=حمید، حمید ببخشید دیگه هیچی نگفت که منم ساکت شدم.... وقتی رسیدیم کهف پیاده شدم و وارد کهف شدم...این دفعه خلوت خلوت بود....کیف میداد تا صبح بشینی اینجا و با تک تک این شهدا حرف بزنی و حلالیت بطلبی.... حمید وارد کهف شد که گفتم=شهید کدوم قسمته؟ حمید نزدیکم شد و گفت=اون ستون رو میبینی دقیق بغل همون ستونِ رفتم جایی که شهید بود ،حمید هم رفت پیش رفیق شهیدش چه قدر مزار شهید رو قشنگ درست کرده بودن... دور تا دور سنگ رو با گل رز قرمز و صورتی ریخته بودن بعد پایین سنگ نوشته بود=فرزند روح الله🥀 دور تا دور این نوشته رو با گل های هشک شده تزئین کرده بودن.... بو گلاب ادم رو بی هوش میکرد... سرم رو گذاشتم رو سنگ و شروع کردم حرف زدن با شهید و گریه کردن..... این حال رو مدیون حمید بودم....خیلی خوب بود که پا به پای من بود، خیلی خوب بود که درکم میکرد.... انقدر گریه کرده بودم که دیگه اشکام خشک شده بود.... گوشی حمید هم هیی زنگ میخورد....معلوم بود هستی یا مامان زهراس.... تو حال و هوای خودم بودم که دستی نشست رو شونه ام.... سرم و بلند کردم که دیدم حمیده... اونم چشماش مثل من قرمز بود.. حمید=پاشو انقدر به خودت سخت نگیر، مطمئنم خود شعید گمنام کمکت میکنه‌....همون طور که کمک من کرد.‌. پاشو دیگه ساعت ۴ بامداد ، فردا هم میخوایم حرکت کنیم بریم تهران.... بلند شدم و از کهف خارج شدیم و حرکت کردیم به سمت خونه... 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝