چون آدمی از بدو تولد با احساس سر و کار داشته چشمش به  عالم ظاهر مشغول و گوشش به اصوات بیرون متوجه است طبعا با جهان طبیعت خو گرفته و بسا آنگونه است  که خبر از ملکوت و  عالم  باطن ندارد .نفسش آنقدر به علم حصولی پرداخته که از علم حضوری بازمانده ؛آن قدر گوشش شنیده و زبانش گفته که از  گلزار سکوت تا آخر عمر شمیمی به مشامش نرسیده ؛بنابراین چاره جز این نیست که خود را عادت دهی اقلا ساعتی چند از شبانه روز را در ،بر خود ببندی و رو به قبله بنشینی و از عالم طبیعت به درآیی و به خود نگری و راه درون را بگشایی و شاهراه آن فتح کنی و بیندیشی که کیستی ؟از کجا آمده ای ؟برای چه آمده ای و به کجایت می برند ؟و اکنون در چه کاری ؟ استاد کریم محمود حقیقی ساغر سحر ص 179