‍ ‍ ✅ داستان تشرف حدود پنجاه سال قبل که نجف بودیم ، بزرگان این داستان را نقل می‌کردند که طلبه‌ای به نام شیخ حسن در کربلا بود که بیست و چهار ساله بودو با همسرش در یک خانة بسیار محقر زندگی می‌کردند. این طلبه بعد از ازدواج، به بیماری سل سینه مبتلا می‌شود و پیوسته از سینه‌اش خون می‌آید. 💠 او برای مخارج درمان، از دوستان و کسبه مؤمن و دیگران قرض می‌کند، اما نتیجه‌ای نمی‌گیرد و درمان‌هایش مؤثر واقع نمی‌شود. ❇️ یک روز شیخ حسن در منزل نشسته بود و فکر می‌کرد که چند ماه است ازدواج کرده است و نزد فامیل و خویشان همسرش آبرو دارد. از یک طرف، بیماری و از طرف دیگر هم فقر فشار آورده است و هیچ راهی ندارد. خیلی ناراحت شد و چند روزی از منزل بیرون نرفت. یک روز به حرم حضرت اباعبدالله علیه السلام رفت و گفت: «یا اباعبدالله! من از سربازان فرزند شما حضرت مهدی هستم. گرفتاری‌های من را که شما می‌دانید. از یک طرف، ازدواج کردم و پیش خانواده‌ام خجالت می‌کشم. وضع مادی‌ام خیلی خراب است. ⚠️ در اثر این کسالت و ازدواجم، مقدار زیادی بدهکار شده‌ام و سینه‌ام هم که این طور است. فرزند شما هم که به من محل نمی‌گذارند. من سرباز ایشان هستم؛ ولی هیچ اعتنایی به من ندارند. من اولاً شکایت فرزندتان را به شما می‌کنم و ثانیاً می‌خواهم ‌که از خدا بخواهید مرگ من را برساند. من دیگر با این وضع نمی‌توانم تحمل بکنم». خیلی منقلب می‌شود و گریه می‌کند و بعد از مدتی به منزل بر می‌گردد. ✅ ادامه دارد... 💐 حضرت آیت الله استاد ناصری (حفظه الله) ♦️❁➖❁♦️❁➖❁♦️❁➖❁♦️ 🔵 یادداشت های طلبه 🔰 👇👇👇👇👇 🆔 @yaddashathaye_talabeh