من و عمل حرام؟
++======++
نوشتهاند: در بنياسرائيل زني زناكار بود، كه هركس با ديدن جمال او، به گناه آلوده ميشد! درب خانهاش به روي همه باز بود، در اطاقي نزديك در، مشرف به بيرون نشسته بود و از اين طريق مردان و جوانان را به دام ميكشيد، هركس به نزد او ميآمد، بايد ده دينار براي انجام حاجتش به او ميداد!
عابدي از آنجا ميگذشت، ناگهان چشمش به جمال خيره كننده زن افتاد، پول نداشت، پارچهاي نزدش بود فروخت، پولش را براي زن آورد و در كنار او نشست، وقتي چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد كه اي واي بر من كه مولايم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با اين عمل تمام خوبيهايم از بين خواهد رفت!!
رنگ از صورت عابد پريد، زن پرسيد اين چه وضعي است. گفت: از خداوند ميترسم، زن گفت: واي بر تو! بسياري از مردم آرزو دارند به اينجايي كه تو آمدي بيايند.
گفت: اي زن! من از خدا ميترسم، مال را به تو حلال كردم مرا رها كن بروم، از نزد زن خارج شد در حالي كه بر خويش تأسف و حسرت ميخورد و سخت ميگريست!
زن را در دل ترسي شديد عارض شد و گفت: اين مرد اولين گناهي بود كه ميخواست مرتکب شود،
اين گونه به وحشت افتاد؛ من سالهاست غرق در گناهم، همان خدايي كه از عذابش او ترسيد، خداي من هم هست، بايد ترس من خيلي شديدتر از او باشد؛ در همان حال توبه كرد و در را بست و جامه كهنهاي پوشيد و روي به عبادت آورد و پيش خود گفت: خدا اگر اين مرد را پيدا كنم، به او پيشنهاد ازدواج ميدهم، شايد با من ازدواج كند! و من از اين طريق با معالم دين و معارف حق آشنا شوم و براي عبادتم كمك باشد.
بار و بنه خويش را برداشت و به قريه عابد رسيد، از حال او پرسيد، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهي گفت، عابد فريادي زد و از دنيا رفت، زن شديداً ناراحت شد. پرسيد از نزديكان او كسي هست كه نياز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادري دارد كه مرد خداست ولي از شدت تنگدستي قادر به ازدواج نيست، زن حاضر شد با او ازدواج كند و خداوند بزرگ به آن مرد شايسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا كرد كه همه از تبليغ كنندگان دين خدا شدند!!
https://eitaa.com/yadeShohada313