🌹قسمت هشتم
#کرامات_و_معجزات_شهدا
👤آقای محمدی راوی اتوبوسمون با خواهرش اومده بود. تو اتوبوس که داشتیم میرفتیم معراج مداحی بابای مفقود الاثر بابای زخمی گذاشتن دیدم میخواست خواهرشو آروم کنه اما نمیتونست.
🍃🌸رسیدیم معراج
😕وای خدایا این خل و چلا چرا دست بردار نیستن، من دیگه اعصابم نمیکشه. پاشدم دست دوستمو گرفتم گفتم بریم بیرون اعصاب این امل بازیا را ندارم. یک دفعه پسره محمدی جلوم سبز شد
+خانم معروفی کجا تشریف میبرید؟
-من اعصابم به این امل بازی ها نمیکشه 😡
+خواهر من ببین تو این دو روزه هر توهینی خواستی کردی اما حق نداری به شهدا توهین کنید.
😁-شهید!!!! چهارتا استخوان که معلوم نیست مال کی و مال چیه؟
😡+تو رو به امام زمان بفهمید چی میگ
-برو بابا
😔تا اومد جواب منو بده یکی از دخترا با وحشت صداش کرد :
آقای محمدی، آقای محمدی؛ زینب غش کرد
+یا امام حسین، خانم قنبری تو رو خدا بلندش کنین با چندتا خواهرا بیاریدش بیرون
بچه ها دورش حلقه زدن آب میپاشیدن رو صورتش.
😔😔وقتی به هوش اومد متوجه شدم زینب متولد ۶۷ هست سه ماه بعد از تولدش پدرش مفقودالاثر میشه.
عجب آدمایی بودن رفتند و مردن بدون فکر کردن به زن و بچشون. ‼️
ادامه دارد...
✅اسم های موجود در این مجموعه مستعار است.اما روایت
#واقعی هست