تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
🌹قسمت هفتم #کرامات_و_معجزات_شهدا 🌊یه رود بزرگ آخر یه جاده خاکی، جاده ای که گذر کردیم میان نخلستان
🌹قسمت هشتم 👤آقای محمدی راوی اتوبوسمون با خواهرش اومده بود. تو اتوبوس که داشتیم میرفتیم معراج مداحی بابای مفقود الاثر بابای زخمی گذاشتن دیدم میخواست خواهرشو آروم کنه اما نمیتونست. 🍃🌸رسیدیم معراج 😕وای خدایا این خل و چلا چرا دست بردار نیستن، من دیگه اعصابم نمیکشه. پاشدم دست دوستمو گرفتم گفتم بریم بیرون اعصاب این امل بازیا را ندارم. یک دفعه پسره محمدی جلوم سبز شد +خانم معروفی کجا تشریف میبرید؟ -من اعصابم به این امل بازی ها نمیکشه 😡 +خواهر من ببین تو این دو روزه هر توهینی خواستی کردی اما حق نداری به شهدا توهین کنید. 😁-شهید!!!! چهارتا استخوان که معلوم نیست مال کی و مال چیه؟ 😡+تو رو به امام زمان بفهمید چی میگ -برو بابا 😔تا اومد جواب منو بده یکی از دخترا با وحشت صداش کرد : آقای محمدی، آقای محمدی؛ زینب غش کرد +یا امام حسین، خانم قنبری تو رو خدا بلندش کنین با چندتا خواهرا بیاریدش بیرون بچه ها دورش حلقه زدن آب میپاشیدن رو صورتش. 😔😔وقتی به هوش اومد متوجه شدم زینب متولد ۶۷ هست سه ماه بعد از تولدش پدرش مفقودالاثر میشه. عجب آدمایی بودن رفتند و مردن بدون فکر کردن به زن و بچشون. ‼️ ادامه دارد... ✅اسم های موجود در این مجموعه مستعار است.اما روایت هست