تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
🌹قسمت دوازدهم #کرامات_و_معجزات_شهدا تو دبی مثلا برای اینکه خودم از این کلافگی راحت بشم خودمو بازم
🌹قسمت سیزدهم 🍃رفتم بیرون فقط گوشی خونه خریدم. تا زدمش به برق صداش بلند شد، گوشی برداشتم : -الو بفرمایید صدا: الو سلام جان 😊برای اولین بار از شنیدن اسم حنانه ناراحت نشدم -ببخشید شما +نشناختی؟ -نه متاسفانه +زینب محمدی ام راهیان نور، معراج الشهدا یادت اومد؟ 😢صدام بغض آلود شد گفتم: بله بفرمایید +حنانه جان برات پیام دادم از داییم -دایی شما؟ برای من ؟!!! +آره عزیزم داییم از شهدای شلمچه است. رفتم خونتون مستخدمتون گفت چندماه رفتی خونه مجردیت؛ حالا آدرس خونتو میدی من بیام دیدنت؟ 👌-آره آره حتما یادداشت کن. خیابون فرشته کوچه یاس ۵ ساختمان نسترن طبقه ۷ واحد ۲۱ 😁+أأأ خیابون فرشته خخخخخ، من الان راه میفتم که دم دمای غروب برسم اونجا. فعلا یاعلی - باشه، خداحافظ 🍃بی تابیم توی اون ۵-۶ساعت بیشتر شد، خدایا خودت کمکم کن. 🔻تا اومدن زینب سعی کردم پاشم یه مقداری آبرو داری کنم. شیشه های خالی مشروب قایم کردم، خونه رو جمع و جور کردم. یدفعه به خودم اومدم صدای زنگ در بلند شد و... ادامه دارد...