#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدودوم
👈این داستان⇦《 سواحل هاوایی 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎صدای سائیده شدن دندانهاش رو بهم میشنیدم ... رفت پای تخته ...
امروز اول درس میدم ... آخر کلاس تمرینها رو حل میکنیم ...
و شروع کرد به درس دادن ... تا آخر کلاس، اخمهاش توی هم بود ... نه تنها اون جلسه ... تا چند جلسه بعد، جز درس دادن و حل تمرین کار دیگهای نمیکرد ...🍃
جزء بهترین دبیرهای استان بود ... و اسم و رسمی داشت... اما به شدت ضد نظام ... و آخر بیشتر سخنرانیهاش ...⭕️
🔹- آخ که یه روزی برسه سواحل شمال بشه هاوایی ... جانم که چی میشه ... میشه عشق و حال ... چیه الان آخه؟... دریا هم بخوای بری باید سرت رو بیاری پایین ... حاج خانم یا الله ...✨ خوب فاطی کاماندو مگه مجبوری بیای حال ما رو هم ضد حال کنی❓ ...
❤️دلم می خواد اون روزی رو ببینم که همه این روحانیها رو دسته جمعی بریزیم تو آتیش 🔥...
توی هر جلسه ... محال بود ۲۰ دقیقه در مورد مسائل مختلف حرف نزنه ... از سیاسی و اجتماعی گرفته تا ...🔻
در هر چیزی صاحب نظر بود ... یکریز هم بچهها رو میخندوند ... و بین اون خندهها، حرفهاش رو میزد ... گاهی حرفهاش به حدی احمقانه بود که فقط بچههای الکی خوش کلاس ... خنده شون میگرفت ...
اما کمکم داشت همه رو با خودش همراه میکرد ... به مرور، لا به لای حرفهاش ... دست به تحریف دین هم میزد ... و چنان ظریف ... در مورد مفاسد اخلاقی و ... حرف میزد که هم قبحش رو بین بچهها میریخت ... هم فکر و تمایل به انجامش در بچهها شکل میگرفت ... و استاد بردگی فکری بود ...
🔻- ایرانی جماعت هزار سال هم بدوه ... بازم ایرانیه ... اوج هنر فکریش این میشه که به پاپ کورن بگه چسفیل ... آخرش هم جاش همون ته فیله است ...
🔸خون خونم رو میخورد اما هیچ راهکاری برای مقابله باهاش به ذهنم نمیرسید ... قدرت کلامش از من بیشتر بود ... دبیر بود و کلاس توی دستش ... و کاملا حرفهای عمل میکرد ... در حالی که من یه نوجوان که فقط چند ماه از ورودم به ۱۸ سالگی میگذشت ... حتی بچههایی که دفعات اول مقابلش میایستادند ... عقبنشینی کرده بودن ... گاهی توی خندهها باهاش همراه میشدن ...
⭕️هر راهی که به ذهنم میرسید ... محکوم به شکست بود... تا اون روز خاص رسید ...🍀
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ