من نه مادر كاملی هستم نه مادر كافی ! اصلا راستش ... نميخواهم كه باشم؛ تا وقتی كه شما هستيد! حضرت مادر دلم می‌خواهد درست مثل همان مادرهای جوانِ بی تجربه، که هر چه می‌شود و به هر مشکلی که برمی‌خورند، تلفن را برمی‌دارند و زنگ می‌زنند به مادرشان، هرگاه کم می آورم، مستأصل می‌شوم، غرق حس بی چارگی می‌شوم، حس بال و پر شکستگی، خستگی، ندانستن، نتوانستن، زل بزنم به قابِ نام شما روی دیوار این خانه‌ی تنگِ آجری، بگویم: مادر! حالم را ببین! حال دلم را حال دختر کوچکت را حال مادرانگی بی رنگ و رمقش را… شما بگو که با این مشکل چه کنم با این کم گذاشتن در اینجا با آن خطا در آنجا با اثر این پرخاش و رفتارم با تأثیر آن حرف و کلامم؟ مادر! کمکم کن و بگو کجا را اشتباه کرده ام، کجا را باید درست کنم، کجا چجوری اش بهتر است، کی چه کاری لازم است… مادر! اصلاً دستم به دامنتان! میشود - بی خیالِ مادری من - فکر کنیم که من هم یکی از همان کودکان خردسالم، و آن گاه من و بچه‌هایم، همگی، طفلانه و معصومانه، جا شویم در آغوش شما؟؟ سر بگذاریم روی زانوی شما؟ آرام بگیریم زیر نوازش های شما؟ آکنده شویم از لبخندهای شما؟ آه که از تمام دو دنیا، بودن در همین لحظه ها ما را بس! بانو پرتوی گرمابخش " الیس الله بکافٍ عبده " ! تجلی کفایت خدا! خیمه کفالت خدا!… تا وقتی شما هستید، ما را چه به کافی بودن؟! وقتی خودمان اوج نیازیم و نقص حضرت مادر! خودم و فرزندانم را میسپارم به دریای کفایت و کفالت شما! تا ابد سرپرستی همه مان با شما، یگانه مادرِ کامل و کافی دنیا ❤️ ┄┄┅┅┅❅❅┅┅┅┄┄ 🦋 @yaghoot_hakim